بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

نگران نباش | مهسا محب علی


نام کتاب : نگران نباش

نویسنده : مهسا محب علی

نشر چشمه

147 صفحه



برنده یِ دهمین دوره ی جایزه ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین رمانِ سال 1387

برنده ی جایزه ی بهترین رمان سال های 1387-1388 از بنیاد گلشیری


× من از کتابخونه گرفتمش و چاپ کتاب دستِ من 11 هست!


توضیحات :

رمان جالبیه . نحوه ی بیان داستان رو دوس داشتم

تنها مشکلی که دیدم بی سرُ ته بودنِ داستان بود که نظر شخصیمِ شاید !

در مورد یه دوره از زندگی تو تهران صحبت میکنه که تویِ اون زمین لرزه های شدید پشتِ سر هم میاد و اتفاقاتی که واسه مردم پیش میاد و تشویششون ...

کاراکتر اصلی داستان هم یه دختر معتاد به اسمِ "شادی " هست ...


یه پاراگراف از کتاب :

مردی کنارَم دو زانو نشسته و سجده میکند.اشک هایَش رویِ گونه ها سُر میخورَند ؛ دارد از تهِ تهِ تهِ دل عجزُ لابه میکنَد.حتما فکر میکند به خاطرِ گناهان اوست که زمین رقصَش گرفته . کاش من هم میتوانستَم فکر کنَم فقط به خاطرِ من است که زمین میلرزد ، فقط به خاطرِ من .


پی نوشت :

از این لینک (کلیک) میتونید در موردِ بقیه کتاب های این نویسنده و خودِ نویسنده بخونید .

تماما" مخصوص |عباس معروفی

نام کتاب : تماما مخصوص

نویسنده: عباس معروفی

رمان 


درباره کتاب :

رمانِ احساسی و قشنگی بود . رمان در واقع حولِ محورِ زندگیِ یه مرد میچرخید که از ایران به آلمان پناهنده شده بود . و در مورد مردَنِ عشقش همیشه خودش رو مقصر میدونه . کسی که همیشه از سگ ها متنفرِ و توی تنهایی خودش غرق شده ...

فضا سازی داستان عالی بود ، میتونستی خودتُ توی تک تک صحنه هاش حس کنی

اصلا کتاب خسته کننده ای نیست و مطمئنم با خوندنش ازش لذت ببرید .

دوزِ افسردگی کتاب هم از اون دو تا کتابِ قبلی که معرفی کرده بودم خیلی کمتر بود :دی


جملاتی از کتاب :

میخواستم به آسمان خیره شوم

آنقدر که سیاهی شب در مخملِ ستاره ها محو شود.

میخواستم در حبابی پوچ ثانیه ها را رد کنَم

بگذرانم

هدر دهم 


او مثلِ یک رمانِ ناتمام در ذهنم تپش داشت


همیشه میخواستم بدانَم مرزِ منطقُ احساس کجا تعیین میشود. در آلمان فهمیدم که مرز منطق و احساس در فرهنگ تعیین میشود.در ازای تاریخ . آلمانی ها کانت دارند و ما حافظ .


میتوانستم نباشم ، و تنها یک عکس باشَم در قابِ کهنه ی رویِ طاقچه ی خانه مان.میتوانستم سنگ قبری باشَم که مامان برای پیدا کردنش هر هفته چه قدر چشم بگرداند ، چه قدر قدمهاش را بشمرد ، چه قدر نشانه بگذارد ، و آخرش هم دل چرکین به خانه برگردد کجایی ؟ چرا قبرت را پیدا نمیکنم هیچوقت؟


آدم در تنهایی است که میپوسدُ پوک میشود و خودش هم حالیش نیست . میدانی ؟ تنهایی مثلِ ته کفش می ماند ، یکباره نگاه میکنیُ میبینی سوراخ شده ، یکباره میفهمی که یک چیزی دیگر نیست .


خیلی ها فکر میکنند سلامتی بزرگترین نعمت است ، ولی سخت در اشتباهند . وقتی سالم باشیُ در تنهایی دستُ پا بزنی ، آنی مریض میشوی ، بدترین نحوست ها می آید سراغت ، غم از درُ دیوارَت میبارَد . کپک میزنی . کاش مریض باشی اما تنها نباشی .


مثل رویا در بیداری ام زندگی میکرد و مثل بیداری از خوابَم میگریخت.


گفت: (( اگر مرا نخواستیُ بهم گفتی بورو ، من چه کار کنم ؟ ))

(( بورو ولی من را هم با خودت ببر .))

((کجا ؟ ))

(( توی بغلت . ))


پی نوشت :

دوس داشتید یه سر به این لینک بزنید . لینک دانلود کتاب هم هست . بخونید متوجه میشید .

از کتابِ تماما" مخصوص |عباس معروفی


دلم زنگار بسته بود، احساس سرخوردگی در بن بست، ذهنم را مختل میکرد.

نمی دانستم چه تصمیمی درست است، و دیگر به عقل خودم اعتماد نداشتم.
درست در چنین مواقعی است که آدمها ناچار میشوند دست به کاری هولناک بزنند.
وقتی یک گربه را در سه کنج دیوار با چوب به کتک بگیری و راه فراری برای نگذاری ، در یک فرصت بر میگردد و چنان پنجه ی زهرآلودی به صورتت می کشد که حتی اگر دردش را از یاد ببری ، جای زخم ناسورش تا ابد روی چهره هات میماند.
طبیعت آدم های زورمند از وحش یگری انسان اولیه تبعیت می کند که بر سر دوراهی کشتن و کشته شدن، قربانی را در وضعیتی مشابه قرار میدهند؛

اگر نکشی، کشته خواهی شد.


از کتابِ تماما مخصوص نوشته ی عباس معروفی


پ.ن : با عرض پوزش! کامنتا رو بعدا تایید میکنم

از عباس معروفی

اینُ آنا برام تویِ دنبالر گذاشت :X

خیلی قشنگ بود ...

براتون میذارم ادامه ی مطلب ... 


× راستی منم دارم کتابِ تماما مخصوصِ عباس معروفی رو میخونَم :)

ادامه مطلب ...

یک عاشقانه یِ آرام | نادر ابراهیمی


نام کتاب : یک عاشقانه یِ آرام

نویسنده : نادر ابراهیمی 

نشرِ روزبهان


کتابی بود که گاهی به خاطر عقاید نویسنده قاطی میکردَمُ کتابُ میذاشتمُ تا چند روز نگاش نمیکردم :دی گاهی هم اینقدر با تفکرات نویسنده حال میکردم که کتابِش یه لحظه از دستَم نمیفتاد !

شاید واسه همین تموم کردنِش دو ماه طول کشیدُ وسطش کتابای دیگه هم میخوندم :))

اما در کل کتاب حالتِ یه قطعه ی ادبی طولانی رو داشت ... 


مسائل خوبی هم گفته میشد تو کتاب ، تجربه های قشنگ، دیدِ متفاوت به زندگی به عشق به مردم !

و فکر میکنَم نادر ابراهیمی خیلی خوب تونسته بود این جمله رو که واسه خوشبختی نیاز به پولُ امکانات خاصی نیست بلکه این خودِ انسانِ که تو هر شرایطی خوشبختی رو میسازه رو به خواننده بقبولونه . حداقل به من که قبولوند :دی

و دیگه اینکه در مورد روزمرگی صحبت میکرد که زندگی رو از بین میبره ، عشق رُ از بین میبره ...

و خیلی قشنگ در مورد این گفته بود که باید از عشق هرچند عشق پر شور محافظت کرد که از بین نره و حتی میشه اول کسیُ دوس داشتُ بعد عاشقش شد و باز هم از زندگی لذت برد...

اما خُب واسَم یکم کسل کننده بود ولی  باید میخوندمش چون نیاز داشتَم که در مورد این مسائل بیشتر بخونَمُ بیشتر فکر کنم :) خیلی چیزا یاد گرفتَمُ خیلی فکر کردَم و واسه همین از این کتاب واقعا ممنونَم ! :)


یه سری از پاراگرافای کتاب رو که قبلا براتون گذاشتم و بعدتر ها هم خواهم گذاشت . جملات و پاراگراف های به یاد موندنی زیادی تویِ یک عاشقانه ی آرام بود :)

اما تو این پستَم چند تا جمله ی زیبای دیگَش رو براتون میذارم .


جملاتی از کتاب :

رسیدن غم انگیز است .((راه بهتر از منزلگاه است . )) برویم بی آنکه به رسیدن بیندیشیم .


وای بر آن روزی که چیزی - حتی عشق - عادت مان شود . عادت ، همه چیز را ویران میکنَد - از جمله عظمت دوست داشتن را ، تفکر خلاق را ، عاطفه ی جوشان را .


انسان تا درد نکشیده باشد ، نمیتواند درد را بنویسد .


زندگی در معمولی ترین شکلش میتواند زیبا باشد .


شاید یکی از کوتاه ترین راه های شناختنِ شبهِ روشن فکران ، همین باشد . آنها واژه ها ، اندیشه ها و مفاهیم را مصرف نمیکنند ، مصرفی میکنند .


میتوان به سادگی عاشق شد ، اما عشق ساده نیست (منظورش اینه که عاشق شدن تنها کافی نیست باید از عشق مراقبت کرد و عاشق موندن سخت هست )


عشق به اعتبارِ مقدار دوامِش عشق است نه شدت ظهورَش .


مرگ مسئله ای نیست . اگر به درستی زندگی کرده باشی .


گریه حجامَت روح است .


اشک ، راهبندانِ بزرگِ گذرگاهِ روح است .