سلسله یادداشتهای محسن امینی
پیرامون هنر و ادبیات
خداحافظ
گاری کوپر دوست داشتنی و محبوب من
به بهانهی نگاهی بر خداحافظ گاری کوپر
"باگ مورن حق دارد.میگوید تمدن ما
تمدن دست خر پلاستیکی است. هیچ چیزش طبیعی و صادقانه نیست.همه چیز
مصنوعی است و نقش بازی میکند.
اتومبیل،کمونیسم،میهنپرستی،مائو،کاسترو، اینها همه همان ذکر مصنوعیند"
خداحافظ گاری کوپر در سال 1969 منتشر
شده. با دیدن این تاریخ، اولین مسئلهای که پیش میآید این است که
چطور میتوان دههی پر رخداد 1960 را با
آنهمه وقایع ریز و درشت و یکی از مهمترین آنها جریان می 1968،
تجربه کرد و از کنار آنها به راحتی
گذشت؟! آنهم توسط رومن گاری که سکانسها را به خوبی خرد میکند و از پشت
ویزور، از خردترین چیزها یک نمای عالی
بیرون میکشد.
چند جوان، از تمدن دست و پاگیر و مسخرهی
پیرامون خود خسته شدهاند و به قلهی برف گیر کوهی در سوئیس پناه
بردهاند. آنها نه با ظواهر مثلا مدرن
این دنیا کاری دارند و نه غرق در دنیای آدمهاییاند که همه با یک زبان صحبت
میکنند و به همین خاطر هیچیک منظور هم
را نمیفهمند، چرا که زبان سرمنشاء بسیاری از سوءتفاهم هاست. آنها
به چوب اسکی خود راضیند و به قول لنی،
جهنم برایشان با تابستان میآید که برفها دیگر آب شدهاند.
رومن گاری توانسته آن بغض فروخورده
جوانان آن دهه را که مثلا در بعد اجتماعی-سیاسیاش به وقایع 1968
پاریس و در سویی دیگر با فرار از خدمت
زیر پرچم در جنگ با ویتنام در آمریکا منجر شد، با پرداخت پرسوناژهای
درست و خط روایی قاعدهمندش به خوبی
دراماتیزه کند و ماحصل، اثری است به غایت دوست داشتنی.
نگارنده در چند روز اخیر، ساعات لذت
بخشی را با مطالعهی "خداحافظ گاری کوپر" تجربه کرده و به همین خاطر
این یادداشت را با مروارید شرقیای از
زیس بزرگ که در سر تا سر رمان مرواریدهایی از خود صادر میکند به
پایان میبرم:
"هیچوقت دیوانهوار عاشق زنی
نشوید، مگر در صورتی که زن و بچه داشته باشید. چون آنوقت راحتتر میتوانید
زن و فرزندانتان را رها کنید" و
"سپس آن یکی را، و بعد بزنید به چاک..."