-هرکس که عاشق بشود ، دنبالِ نیمه ی گمشده ی خودش می گردد . پس عاشق که به معشوقش فکر میکند ، غمگین میشود . مثل قدم گذاشتن در اتاقی است که از آنخاطرات خوشی داری و سال ها آن را ندیده باشی .
- چرا صد ها و هزاران حتی میلیون ها مردم گرد می آیند و کمر به نابودی یکدیگر می بندند ؟ آیا جنگ ها را از خشم نسبت به یکدیگر شروع می کنند ؟ یا از ترس ؟ یا خشم و ترس دو روی یک سکه اند ؟
-خاطرات از درون گرمت می کنند اما در عین حال دو پاره ات می کنند .
- من نمیتوانم با کسی کنار بیایم که به همه چیزم کار دارد .احساس نفس تنگی به من دست میدهد و همین دلتنگم می کند .پس میزنم به چاک .
- در مورد بتهوون میگه : آهنگساز کر مثل آشپزی است که حس چشایی خود را از دست داده باشد . یا قورباغه ای که پاهای پرده دارش از بین رفته باشد . یا راننده کامیونی که گواهینامه اش باطل شده باشد . این موضوع هرکسی را خلع سلاح میکند . اما بتهوون نگذاشت چنین چیزی اون را از پا درآورد . طبعا در اول کار کمی افسرده شد ، اما نگذاشت این بدبختی حریفش شود . این مشکل بود ؟ بیش از همیشه آهنگ ساخت و بهترین آثارش را در موسیقی نوشت .من این آدم را از ته دل تحسین میکنم .
پستِ مرتبط : معرفی کتابِ کافکا در کرانه
رتبه های ارشد ما هم اووووووووومد
رتبه ی 6 شدممم اصلا انتظار همچین رتبه ای رُ نداشتممم خداوکیلی
همزاد جانمان هم که تمام مدت با هم درس میخوندیم 5 شُد !( کاملا مشخصه با هم درس میخوندیم ! درصدامون خیلی مشابه بودُ پشتِ سر هم شدیم دقیقا :دی ) یه دانشگاه و یه خوابگاه خواهیم بود خلاصه
کلا امسال دانشگاهمون ترکوند ! توی تمامِ زیرگروه های حقوق تک رقمی داشتیم
بالاخره این همه فشارُ استرسِ کنکورُ نتایجش تموم شد !
پی نوشت :
قرار بود جاودانگیُ بخونمُ معرفی کنم بهتون ولی خیلی متن سنگینی داشتُ با این همه استرسی که واسه اعلام نتایج داشتم حوصله ی کتابِ این مدلی رُ نداشتمُ به جاش کافکا در کرانه رُ خوندم که خیلی جذاب بود فک کنم جاودانگیُ کم کم ادامشُ بخونم دیگه :دی
نام کتاب : کافکا در کرانه
نویسنده : هاروکی موراکامی
ترجمه : مهدی غبرائی
انتشارات نیلوفر
چاپ چهارم
دسته : رمانِ ژاپنی
تعداد صفحات : 607
موضوع کتاب :
کتاب در مورد یه پسر 15 ساله هست به اسم کافکا تامورا که از خونه و شهرش فرار میکنه تا از دست نفرینی که حس میکنه پدرش توی وجودش گذاشته فرار کنه .
عنصر زمان توی کتاب نقش پررنگی داره و نویسنده خیلی روش مانور میده .
کتاب مخصوصا شروعِش شباهت زیادی به ناطور دشت داره . و اتفاقا بعد اینکه این فکر به ذهنم رسید مقدمه رو خوندم و دیدم همزمان با نوشتن این کتاب نویسنده در حال ترجمه ی کتاب ناطور دشت هم بوده !
کتاب جذابیِ و اصلا خسته کننده نیست . چون توی تک تک لحظات کتاب نویسنده غافلگیرت میکنه و هعی اتفاقات مختلف با هم ربط پیدا میکنه .
کتاب رُ توصیه میکنم !
جملاتی از کتاب :
- گاهی دیواری که دور خودم کشیده ام فرو میریزد .زیاد اتفاق نمی افتد ، فقط گاهی ، پیش از اینکه بفهمم چه شده ، آنوقت منم و این حال -برهنه و بی دفاع و گیج و منگ .اینجور وقتها همیشه احساس میکنم فالی مثل آبگیری تاریک و فراگیر مرا به خودش میخواند .
- زندگی میس سائه کی وقتی در بیست سالگی محبوبش مرد ، عملا تمام شد ... در همان وقت عقربه های ساعت در درون روحش از حرکت بازماند .البته زمان در بیرون از اون جریان خودش را طی میکند ، اما روی او تاثیری ندارد . آنچه ما زمان عادی میدانیم ، برای اون اساسا بی معناست .
- در زندگی هرکس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست . و در موارد نادری نقطه ای است که نمی شود از آن پیشتر رفت . وقتی به این نقطه برسیم ، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم . دلیل بقای ما همین است .
- هرکس درد را به شیوه ی خودش حس میکند و هرکس زخم های خودش را دارد .
- من ابدا باهوش نیستم . فقط طرز نفکر خاص خودم را دارم . به همین دلیل خیلی ها از من بدشان می آید . همیشه مرا به مطرح کردن چیزهایی متهم می کنند که باید ازشان دست کشید.اگر کله ات را به کار بیاندازی و به همه چیز فکر کنی ، مردم نمیخواهند کاری به کار تو داشته باشند.
- تا آنجا که چیزی به نام زمان هست ، همه در نهایت لطمه میبینند و بدل به چیز دیگری میشوند . همیشه این طور است ، دیر یا زود . ولی اگر هم چنین اتفاقی بیفتد ، باید جایی داشته باشی که بتوانی ردپایت را بگیری و به آن برگردی .جایی که ارزش برگشتن داشته باشد .
- همه چیز روزمره عوض میشود . هر روز با طلوع صبح دنیا رنگ عوض میکند . آدم هم دیگر آن آدم سابق نیست .
-همه چیز به سرعت اتفاق می افتد و من نیروی مقاومت ندارم.تعادلم یکسره از دست رفته و احساس میکنم گرداب زمان من را در خود بلعیده است .
پی نوشت :
این کتاب پاراگرافا و جملات قشنگ زیادی داشت ! انشاالله توی پستای بعدی کم کم بقیش رُ میذارم :)
امروز اگه گفتید چه روزیِ ؟
روزِ تولد یکی از بهترینایِ زندگیم
به قولِ اون دکلمهه : اگر خودخواهی نباشد ، میخواهم بگویم که خدا تو را ، برای دلِ من آفرید! :*
تولد مبارک سهیلایِ دوست داشتنی و مهربونم
همیشه کنارم بودی و هستی
و همیشه بهتر و بیشتر از همه درکم میکنی
معرفتت تویِ تموم این سالها بهم ثابت شده و مطمئنم دوستی به خوبی تو ندارم و نخواهم داشت
واست تویِ سالِ جدیدِ زندگیت آرزوهای بهترین ها رُ دارم .
امیدوارم همیشه لبخند رویِ لبات باشه و غمی که میدونم مدتیِ دل مهربونتُ آزرده کرده زودتر از دلت بره
موفق هستی موفق تر باشی !
نمیدونم چرا اینقدر امسال آلبوم های موسیقی خوب میاد بیرون :))
این سومین آلبومیِ که دارم بهتون معرفی میکنم!
خیلی کارِ قوی و خوبی هست .
توصیه میکنم حتما گوش کنید
مخصوصا آهنگ چرا رفتی و آهنگ کولی که اصلا با روحُ روانِ آدم بازی میکنه :دی
امیدوارم لذت ببرید ازش ...
خب این اثر کاری هست از : همایون شجریان و تهمورس پورناظری
ناشر : ایران گام
× درخواست همیشگی ... لطفا cd اوریجینال تهیه بفرمائید با تشکر ...