بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

از نیستان و ... دیگرستان | سید مهدی شجاعی

 

نام کتاب : از نیستان و ... دیگرستان 

نویسنده : سید مهدی شجاعی  

مجموعه داستان کوتاه  

تعداد صفحات 139  

انتشارات نیستان  

 

توضیحات کتاب :   

کتاب از 14 تا داستان کوتاه تشکیل شده .  اینکه یه نویسنده زبان استعاریش اینقدر قوی باشه واقعا جای تحسین داره ! مشکلاتُ زشتی ها و بدی ها و دغدغه ها رُ گاها به صورت استعاری صرف و گاهی هم به صورت بیان نیمه مستقیمُ نیمه استعاری تویِ کتاب میتونید ببینید . 

این اولین کتابی بود که از این نویسنده میخوندم . در واقع بعد خوندن این همه رمان های خارجی هوس خوندنِ یک کتاب ایرانی کرده بودم که فقط به این خاطر که قبلتر ها دوستی یکی از کتاب های این نویسنده رو بهم معرفی کرده بود تصمیم گرفتم یه کتاب کوتاه از این نویسنده بخونم تا اگه سبک کارش رُ پسندیدم بقیه کارهاش رُ هم در آینده بخونم .   

بعضی از داستان هاش مثلِ شازده یا مثلا طوقی از تاول واقعا به دلم نشست !  و بعضی از داستان هاش مثلِ افسانه هم به نظرم از لحاظ هسته ی داستانی ضعیف میومد و کلیشه ای بود . در کُل راضیم از خوندنش :دی

  

جملاتی از کتاب :  

  

- نا امنی ! نا امنی ! نا امنی ! هرجا که پا میگذاری اول به چشم هایت خیره میشوند و بعد قد و بالایت را بر انداز میکنند و سپی آشکارا فکر میکنند که چگونه می توانند دست به سوی هستی ات دراز کنند . / انگار نه آدم ، که لقمه ای هستی که در زمین راه می روی . انگار وسیله ای هستی که بی چون و چرا باید لذت دیگران را تامین کنی . 

 

- اگر چشمهایت را باز کنی تماماً روزنه میبینی .به تعداد آدم های روی زمین ، به سوی خدا روزنه وجود دارد . روزنه نه ، راه و شاهراه . اما اگر به دنبال روزنه ای با خلق میگردی ، نگرد ، به بن بست میرسی . ( از داستانِ شیرینِ من بمان ! )

 

- سن من و شما اقتضا نمیکند . می گویند در قدیم یک چیزی بوده به اسم "عقل" که خیلی از مردم داشته اند و از آن استفاده می کرده اند . حالا با این پیشرفت و تکنیک و تمدن جدید ، کمتر کسی را پیدا می کنید که از این وسیله ، استفاده کند . ( از داستانِ کارِ ناتمام )  

 

- ایستادگی اش از همان جایی شروع میشُد که دیگران می افتادند . ( از داستانِ کارِ ناتمام ) 

 

- پرسید : " چند سالته ؟ "  / گفتم : " اگر اجازه بدین میرم تو پانزده سال ." / و در دلم احساس خوشبختی کردم از اینکه آنقدر مودب شده ام که با اجاره بزرگترها رشد می کنم !  ( از داستان شازده )