بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

غرور و تعصب | جین آستین

غرور و تعصب
نوشته ی جین آستین
سبک : رمان عاشقانه

توضیحِ کتاب :
مطمئنا خیلی ها اسم این کتاب رو شنیدن یا خوندش! ولی چون خیلی قشنگ بود تصمیم گرفتم معرفیش کنم .
یکی از قشنگترین رمان های عاشقانه ای بود که تا به حال خونده بودم . و برعکس اکثر رمان های عاشقانه که هدف خاصی جز سرگرم کردن افراد ندارن . خیلی کتاب آموزنده و خوبی بود و نکته های اخلاقی خوبی هم بِینِش داشت.
یکی از مسائل قشنگی که تو کتاب برام مطرح بود آشنایی با رسم و رسومات و نوع زندگی همون دوره بود که ازش نوشته بود .


اینم جمله هایی از کتاب که به نظرم قشنگ بود :

"هیچ چیز فریبنده تر از تظاهر به فروتنی نیست . خیلی وقت ها فروتنی در حکم بی توجهی به نظر دیگران است ، گاهی هم به رخ کشیدن است به شکل غیر مستقیم."
"در هر شخصیتی نوعی گرایش به چیزهای بد وجود دارد. نوعی عیب و نقص مادرزاد ، که حتی با بهترین تعلیمات هم از بین نمیرود."
"جای شکرش باقی است که چیزی هست که آرزو کنم. اگر همه چیز کامل و مهیا بود دلمرده تر می شدم.کاری که همه ی قسمت هایش بر وفق مراد باشد قابل تحقق نیست. فقط با پذیرفتن وجود یک جور ناراحتی می شود یاءس کامل را از خود دور کرد ."
"فقط هنگامی که به گذشته بیندیشید که یادآوری اش سبب رضایت تان می شود."

دست هایت بوی نور میدهند | مصطفی مستور

کتاب شعر آقای مستور هم اومد
با عنوان "دست هایت بویِ ‌نور میدهد "
کتاب کم حجم و کوچیکی هم هست .
سبک شعراشون خیلی خاصه و شاید هرکسی دوست نداشته باشه .
ولی اگه کتابهاشون رو خوندید و دوست داشتید کتاب رو توصیه میکنم

عقایدِ یک دلقک | هاینریش بل

نام کتاب : عقاید یک دلقک
نویسنده : هاینریش بُل
ترجمه : محمد اسماعیل زاده
برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات 1972 و گئورک بوخنر 1967
نشر چشمه
توضیحِ کتاب :
داستان کتاب در مورد مردی هست که خونواده ی خیلی ثروتمند ولی خسیسی داره و از خونوادش جدا میشه و بعد دلقک میشه . کتاب توی آلمان اتفاق میفته و چند سال بعد از جنگ جهانی دوم هستش .(زمانی که جنگ تموم شده )
این دلقک عاشقِ دختر یه خونواده ی فقیر به اسم ماری میشه که یه کاتولیک بوده در صورتی که خودِش کاتولیک نبوده . و بقیه ماجرا ...
من از نویسنده هایی که توی نوشتشون پنهان ترین احساسات رو مینویسن و احساسات رو به بهترین و بی سانسور ترین نحو بیان میکنن واقعا خوشم میاد! و این جزو همون دسته از کتابا بود ...
و مثه اکثر کتابایی که میخونم به سبک رئال گرایش داشت و یک داستان مشخص با یه پایان مشخص هم نداشت .
مسئله ی دیگه ای که تو کتاب دوست داشتم این بود که در مورد دو رویی ها صحبت میکرد .دو رویی توی مذهب ، دورویی توی عقیده ، دو رویی تو زندگی و ...
یعنی من اگه بخوام یه موضوع مشخص واسه کتاب بگم همین دورویی هست :دی
اینکه یه مادر به پسرش از رو خساست میگه گوشت زیاد خوب نیست ولی خودش تو انبار یواشکی گوشت میخوره .
اینکه یه اسقف کلیسا به همه میگه دزدیدن یا نگه داری یا داشتن وسایل کلیسا توی خونه گناه بزرگیه و خودش مجسمه های ماریا رو که مالِ کلیسای نمیدونم قرنِ چند بوده توی خونش نگه داری میکنه و ...

جمله هایی از کتاب:
- هیچکس در این دنیا – چون در بطن موقعیت خاص انسانی دیگر قرار ندارد- نمیتواند احساس صحیح و درستی در مورد بدی یا خوبی مسئله ای داشته باشد، حالا خواه این مسئله به خوشبختی و بدبختی، به عشق و یا "افت هنری" ارتباط داشته باشد.
- مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند .من یک مفسر نیستم.
- یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند یا اینکه با آن ها تظاهر به انجام کاری کند، در حالی که وقتی به دست های یک مرد فکر میکنم، همچون کنده ی درخت بی حرکت و خشک به نظرم می رسند.دست های مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن ، طبیعتا تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضاء میخورند... اما به دستان زنان در مقایسه با دست های مردان به گونه ای دیگر نگاه کرد: چه موقعی که کره روی نان می مالند و چه موفعی که موها را از پیشلنی کنار میزنند .

عشق روی پیاده رو | مصطفی مستور

عشق روی پیاده رو
انتشارات رسش
نویسنده:مصطفی مستور


توضیح کتاب:
سبک این کتاب هم نسبت به کتاب های دیگشون واسه خودم یکم تازگی داشت . اون ابهامی که تو همه ی کتاباشون هست و قبلا در موردش گفته بودم رو نداشت . یعنی به اون شدت نداشت! برخلاف بقیه کتاباشونم چاشنی فلسفشم به اندازه ی بقیه کتاباشون نبود . کتابش خیلی قشنگ بود .


جمله هایی از کتاب :

"وقتی همه ی آن چیزی که میدانی ذوب شود دیگر رها شده ای "
"فکر میکنی سیل آمده است تا تو سوژه برای عکاسی پیدا کنی ؟ سیل آمده است که بفهمی مردم حاصل ضرب وسعت عشقند در عمق مظلومیت"


اینم یه قسمت از کتاب :
" توی ماشین بی خودی یاد حرف مهتاب می افتم که یک روز به من گفت: (( دلم برای فیلسوف ها می سوزد.)) پرسیدم: (( چرا؟)) گفت: (( برای این که یک عمر جان می کنند که بفهمند چی به چی هست و آخرش هم خیال میکنند که فهمیده اند، اما نفهمیده اند و همین طور می مانند تا بمیرند.)) من پرسیدم : (( از کجا میدانی که نمی فهمند چی به چی هست؟)) بعد خندید و گفت:(( برای اینکه اگر میفهمیدند چی به چی هست دیگر فیلسوف نمی ماندند.))

آوای گرسنگی | ژان ماری گوستاو لوکلزیو


آوای گرسنگی
نویسنده : ژان ماری گوستاو لوکلزیو
مترجم: مهتاب صبوری
انتشارات: افراز
داستان فرانسوی
برنده ی جایزه ی نوبل ادبی سال 2008

توضیح کتاب :
کتاب قشنگی بود هرچند به نظرم محشر نبود.
کتاب در مورد دختری به اسم اِتِل هست و اتفاقاتی که براش میفته و اینکه درگیر تحولات جامعه ای که توش هست میشه و در نهایت با خانوادش مجبور به مهاجرت میشه .
قسمتای اول کتاب رو که از اِتِل و دوستش(اگزنیا) میگه و جاهایی که در مورد مسیو سلیمان صحبت میکنه رو خیلی دوست داشتم .
کلا اتل برام شخصیت جالبی بود .
ترجمه ی خوبی هم داشت و در کل نثر روان و ساده ای داشت .


قسمتی از کتاب :
" سپس ، کمی بعد ، همه چیز بازگشت ، سرگیجه ها و حفره . اتل روی تخت دراز میکشید ، بدون اینکه لباسش را در بیاورد ، بدون اینکه شام بخورد. با چشمان باز به گوشه ی پنجره ای که نوری از آن میگذشت خیره می شد.احساس غم نمیکرد ، ولی با این حال اشک از چشمانش سرازیر میشد و متکایش را مرطوب میکرد. در حالی که فکر میکرد این سوراخ ، فردا ، با بیداری اش پر خواهد شد ، خوابش میبرد.ولی پس از بیدار شدن مشاهده میکرد که رد زخم هم چنان در دلش باقی است ."

پشت جلد کتاب :
" زمانی که مادرم از بولرو میگفت ، احساسات خود را با فریاد و سر و صدا نشان میداد. در همان اتاق ، در حایی ، مرد جوانی بود که او هرگز ملاقات اش نکرد؛ کلود لود اشتراوس.کسی که بعدها مادرم گفت که موسیقی زندگی اش را تغییر داده بود .
حالا می فهمم چرا ، و میدانم برای نسل او تکرار عبارتی که توسط ریتم و اوج تحمیل میشود ، به چه معنا بود . بولرو مانند دیگر موزیکال ها نیست .یک پیشگویی است . داستانی از شور است و گرسنگی .هنگامی که در خشونت به پایان می رسد، سکوت بعد از پایان ، برای بازماندگان متحیر وحشتناک است .
این داستان را به یاد دختر جوانی که با وجود بیست سالگی یک قهرمان بود نوشتم ."