بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

تهران در بعد از ظهر | مصطفی مستور

 

نام کتاب : تهران در بعد از ظهر  

نویسنده : مصطفی مستور   

چاپ چهارم ( البته چاپ دست من مال سال 89 هست ! )  

مجموعه داستان کوتاه ( 6 داستان )

نشر چشمه  

تعداد صفحات :  72

 

توضیح کتاب :  

با این وجود که جزو کتابهای نسبتا جدیدترِ آقای مستور هست شخصا خیلی باهاش ارتباط برقرار نکردم ! شاید انتظار بیشتر ی از این کتاب و از این نویسنده داشتم .  

سبک نویسندگی و مضامین و شیوه ی کتاب هم مثه بقیه کتاب ها بود . فقط تفاوتی که بود این بود که توی کتاب های دیگه ی این نویسنده اغلب موضوعات فلسفی و فکری و میخونید و با یک سری کنایه ها و استعاره ها گاهی حرف میزنه . اما توی این کتاب سبکش یکَم تغییر کرده و شاید واسه همین خیلی واسم جذاب نبود . چون همون طور که قبلا گفتم دیدگاه های عقیدتی خاصی رو که بیان میکنه بین استعاره هاش رو دوست دارم !

البته من این کتاب رو چند سال پیش خوندم . ولی امروز داشتم ورق میزدمشُ دیدم اینجا معرفیش نکردم :)   

 

قسمت هایی از کتاب :  

 

اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم . اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم . اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم .

 

از آخرین داستان کتاب :  A هم زمان با B ( زنش ) و C ( معشوقه اش ) رابطه دارد و C از رابطه ی زناشویی A و B باخبر است . اگر B از ارتباط همسرش با C خبردار شود به احتمال 76 دردصد ترجیح می دهد به رغم آسیب شدید عاطفی ، هم چنان با A زندگی کند . ( احتمال 76 درصد بر اساس بررسی و تحلیل ریاضی یک جماعه ی آماری با 1100 نمونه به دست آمده است . ) . اگر جای A با B تغییر کند و مثلا B با مردی به نام D دوست شود ، مطلوب است محاسبه ی احتمال تصمیم A بر ادامه ی زندگی با B در صورت خبردار شدن او از رابطه ی همسرش با D .
جواب : 0.13 درصد یا 1 نفر از هر 763 نفر مرد .  

 

تا حالا بارها خودم را با قساوت تمام آزار داده ام. با قساوت تمام کشته ام؛ با بمب های کوچک و بزرگی که توی روحم جاسازی کرده ام. بمب هایی که وقتی منفجر شده اند تا مدت ها نمی توانسته ام از جایم تکان بخورم. با عشق های ناممکن و دوست داشتن های شدیدی که از همان اول می دانسته ام راه به جایی نمیبرند. تا حالا هزار بار از خودم پرسیده ام که وقتی نمی توانی تا آخر یک عشق بروی چرا عاشق میشوی!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد