نام کتاب : سال بلوا
نویسنده : عباس معروفی
انتشارات ققنوس
توضیح کتاب :
داستان در مورد دختری به اسم نوشا هست که دخترِ یک سرهنگ بوده و و یه کوزه گر به اسم حسینا عاشقش میشه و اون هم به شدت عاشق حسینا میشه : )
ولی تقدیر و گذر زمان باعث میشه که به عشقش نرسه و ...
توی این کتاب هم میتونید دورویی تو دین ، تو سیاست و خیلی چیزها رو بخونید . اینکه هرکس ظلمی بکنه به خودش برمیگرده ...
اینکه آدم باید آرزوهاش رو دنبال کنه نه تقدیر رو و به خاطر چیزی که هست خوش باشه نه چیزی که میخواد باشه!
قبلا سمفونی مردگان از همین نویسنده رو معرفی کردم و توصیه کردم که وقتی غمگین هستید نخونیدِش چون بیشتر تو غم فرو میبرتتون! در مورد این کتاب هم همین رو میگم . هرچند خودَم تو اوجِ افسردگی خوندمش:|
کتاب رو دوس داشتم ... نحوه ی بیان عباس معروفی فوق العادَس !
×سال و ماه تولد من هم نوشتن کتاب تموم شده ! : )
جملاتی از کتاب :
گفت مرا یادَت هست ؟
فکر کردم که من چه یادی دارَم ، چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است ؟ و چرا آدم ها در یادِ من زندگی میکنند و من در یادِ هیچکس نیستم ؟
خدا بخواهد که باد ، سرِ بازی داشته باشد ... حالا یا با موهای او یا با دلِ من ! چه فرق میکند ؟
به همین سادگی آدم اسیر میشود و هیچ کاری هم نمیشود کرد . همین جوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند ، میخواهد پر بکشد .
پوسته ظاهری چه اهمیتی دارد ؟ درونَم ویرانه است ...
کاش آدم بتواند همه ی دنیا را بالا بیاورد و این همه دروغ و ریا نبیند
با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد ، باید به دادشان رسید.
سایه یِ ترس از مرگ هم بدتر است.
بیرونمان مردم را کشته و درونمان خودمان را .
کاش میتوانستم خود را در چشم هایش حلق آویز کنم
+ دنبال چه میگردی ؟
- خودم
+ مگر کجایی ؟
- تویِ دست هایِ تو ، لای موهایِ تو ، کارم ساخته شده
کارَم از تکیه گذشته . دلَم میخواد تویِ بغَلَت بمیرم
پشتِ سرِ هر مردِ بزرگی ، یک زن ایستاده ، اما پشت سرِ هیچ زنی ، هرگز مردی نیست .