نام کتاب : دلتنگی های نقاشِ خیابانِ چهل و هشتم
نام نویسنده : جی . دی . سلینجر
کتابِ دیگری از این نویسنده : ناطورِ دشت (قبلا معرفیش کردم )
کتاب شامل 9 داستان کوتاه هست .
کتابش کتابِ معروفی هست ولی من خودم به شخصه زیاد خوشم نمیاد . ولی بدم هم نیومد . اگه به داستان کوتاه علاقه دارید توصیش میکنم . کتاب موضوعِ مشخصی نداشت که بخوام در موردش توضیح بدم . واسه همین فقط جملات قشنگ کتاب رو مینویسم .
جملاتی از کتاب :
شاعرها خیلی تو نخِ هوا هستن. اونها همیشه احساساتشونو تو چیزهایی به کار میگیرن که احساسات ندارَن .
الویز گفت :" چون من میگم. اونها دلشون میخواد فکر کنن که تویِ سراسرِ زندگیت هر باری که با مردی رو به روی میشی ، بالا میآری . شوخی هم نمیکنم.البته، چرندیات تحویلشون بده.اما هیچوقت راستشو نگو . اگر بهشون گفتی که در گذشته با مردِ خشگلی آشنا بودی ، بلافاصله باید اضافه کنی که خشگلیش دلتو میزده.ئ اگه به اون ها گفتی که با مردِ شوخی آشنا بوده ای باید بگی طرف حقه باز یا آدمِ حسابگری بوده.اگه نگی ، وقت و بی وقت اون بیچاره رو تویِ سرت میزنن "