بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بوف کور + بوطیقای بوفِ کور


مطالبی که میگم نظرات شحصی خودم در مورد کتاب بوف کور نوشته ی صادق هدایت هست:


واقعا در عجب این تخیل صادق هدایت هستم!

به قدری جالب و عجیب همه چیو به هم ربط داد و داستان رو تموم کرد که فقط اینجوری شده بودم!

واقعا راست میگن قلمش سحر میکنه!

به نظرم اگر آدم منفی نگری هستید یا افسرده این کتاب رو نخونید! تا اعماق منفی نگری و نیستی آدم رو جلو میبره!

تمام توصیفاتی که میکنه منفی هست . به قدری توصیفاتش عمیق و قشنگه که دقیقا حسی و که بیان میکنه رو درک میکردم!

حتی لذت هایی هم که تو کتاب گفته بود لذت هایی بود که با غم و درد ایجاد شده بود!


کتاب پر از گره و ابهام هست و تازه آخر داستان میفهمید قضیه از چه قرار بوده!


داستان در مورد یک آدم هست که شروع به بیان خاطراتش و بدبختی هاش میکنه . تا آخر داستان دلم واسه این مرد توی داستان میسوخت!

چیزایی و میدید که هیچکس نمیدید!

بلاهایی رو تعریف میکرد که هرکسی و از پا درمیاره ...

ولی آخر داستان که رسیدم ...!

آخر داستان اون مرد حس میکنه شبیه اون افرادی که ازشون بدش میومد یا باعث آزارش میشدن شده در صورتیکه که وقتی بخونید میفهمید که این آدم خودش همه ی اون شخصیت ها بوده! همه ی اون خاطرات ساخته و پرداخته ی ذهن خودش هست و تمام اون شخصیت های منفی که تو ذهنش بودن خودش بوده!


خیلی کتاب به دلم ننشست! ولی در کل کتاب خوبی بود


+ وقتی من این کتاب رو تموم کردم اولین و تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که تمام گره های این اثر آخر داستان باز میشه! چون صادق هدایت داره در مورد یک آدم روانی صحبت میکنه و گفت و گو های درونی اونو مطرح میکنه!

دنبال نقد کتاب رفتم تا ببینم منظور داستان از دید بقیه واقعا چی بوده. همه جا گفته میشه این اثر یه اثر رمزی و ابهام آمیزه .ولی همونطور که گفتم من اینجوری فکر نمیکردم و فکر میکردم ابهامات این داستان دقیقه توی صفحه ی آخر داستان به کلی برطرف میشه!

بعد دیدم نویسنده ی کتاب «بوطیقای بوف کور» هم مثه من فکر میکنه مثکه و همین کتاب رو هم نوشته واسه اینکه دقیقا همین فکری و که من کردم رو بگه به خودم امیدوار شدم! که با یه بار خوندن کتاب جدیدتریت نقد کتاب رو ازش برداشت کردم 

(دوست داشتید یه نگاه به این لینک(کیلک) بندازید منظورم رو متوجه میشید)


این هم قسمت هایی از کتاب که به دلم نشست . مخصوصا اولی


در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و می تراشد. این درد ها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد ، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند ، زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برای آن پیدا نکرده است ...

 

از ته دل میخواستم و آرزو می کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم . اگر این فراموشی ممکن میشد ، اگر میتوانست دوام داشته باشد ، اگر چشم هایم که به هم می رفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف می رفت و هستی خودم را احساس نمیکردم .اگر ممکن بود در یک لکه مرکب ، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستیم ممزوج میشد و بعد از این امواج و اشکال آنقدر بزرگ میشد و میدوانید که به کلی محو و ناپدید می شد به آرزوی خود رسیده بودم.

 

قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است