بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

همه جا کافه نشینی کردم| احسان افشاری

‎قبل پاییز 

 
تو غایب بودی!


بعد پاییز

 تو غایب بودی!


همه جا،کافه نشینی کردم

 آنور میز  
تو غایب بودی!  


آنطرف تر نم باران هم بود  


سرفه ی خشک درختان هم بود  


ساعت خیره ی میدان هم بود  


چشم بد، دووور ,
دو فنجان هم بود .


آنور میز  
تو غایب بودی...


آنور میز  
هوا تاریک است  


همه ی منظره ها، کاغذی أند .


وسط قاب خیابانی سرخ  


دو نفر  


شکل خداحافظی أند...

‎"احسان افشاری "


مجموعه ی شعر اثر انگشت| علیرضا آذر

یه سری کتاب ها هست، 

که از وقتی شروع میکنم به خوندنش، اینقدر دلنشینه که هعی ذوق و شوق دارم که زودتر به بقیه معرفیش کنم ! چه کلامی چه اینجا چه هرجا :دی

این پستم هم یکی از اون پستهای پر از شور و شوقُ ! از اونایی که دوست داشتم زودتر بیام و معرفی کنم! در حدی که اعتراف میکنم کتابی که میخوام معرفی کنم بهتون هنوز تا نصف خونده شده 


کتاب مذکور یک مجموعه شعر جدید از علیرضا آذر هست، به اسم اثرانگشت، که توسط نشر نیماژ منتشر شده. هنوز چیزی از انتشارش نگذشته ولی کتابی که من همین یکی دو روز اخیر گرفتم چاپ سوم کتاب هست ! 

من اکثر کتاب شعرهایی که میخونم نصفی از شعرها به نظرم خوب و نصفی بد میاد ! اما همون طور که قبلا گفتم شعرهای علیرضا آذر برا من طوریِ که انگار بد توش نداره لذا گلچین کردن از بین شعرهاشون سخت هست  ولی خب یکی از دلنشین ترین ها رو برای معرفی در ادامه واستون میذارم. امیدوارم مثل من لذت ببرید.


تو که رفتی پی تاب و طپش رود، برو

به قدم های اسیر لجنم فکر نکن

من به دستان خودم گور خودم را کندم

به پذیرایی و دفن و کفنم فکر نکن

من محالم تو به ممکن شدنم فکر نکن

... و به آلودگی پیرهنم فکر نکن

گرچه رو زخمی ام و دست کج و تند زبان

به سر و صورت و دست و دهنم فکر نکن

تو که از منزل منقل تبر آوردی باز

هی به آیا بزنم یا نزنم فکر نکن

بختِ نامرد بزن، بد به دلت راه نده

به غم انگیزی فرزند و زنم فکر نکن

نفسی تازه کن و اره بکش شاخه بریز

به غم جوجه کلاغی که منم فکر نکن

شک نکن بی من از این ورطه گذر خواهی کرد

به نشانی که نماند از بدنم فکر نکن

من که با فلسفه و منطق دل حرف زدم

به قوانین ریاضی تنم فکر نکن

باز با این همه هر وقت غمی شیهه کشید

من همین نبش چنار و چمنم، فکر نکن


از شعر اول کتاب، یعنی شعر اثرانگشت

برای صبر که هی شکل انتظار شده ... | فاطمه اختصاری

برای گریه که تنها پناهِ آدم هاست

برای عشق که شاید هنوز هم اینجاست

اگر چه یخ زده راهی که از رسیدن بود

تمام مدت یک قلب داغ در من بود

پرنده ای که خودش را به پنجره می زد

نماد زنده ی دنیای کوچک زن بود

برای صبر که هی شکل انتظار شده

تصوری غلط از آخرین قطار شده

کشیدن خط بینِ دو نقطه یِ کمرنگ

دعای برگشتن، از خودت به یک دل تنگ

دوباره به ابروهات اخم چسباندن

به دست تنهایی چسب زخم چسباندن


"فاطمه اختصاری "

معرفی کتابِ خاطرات روس.پیان سودا زده ی من | گابریل گارسیا مارکز

نام کتاب : خاطرات روسپیان سودازده ی من

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز

مترجم : امیر حسین فطانت


توضیح کتاب : 

نمیدونم این کتاب در حال حاضر چاپ میشه یا نه . ولی فک نمیکنم به خاطر محتواش چاپ شه :دی 

در هر حال اگه پیداش نکردید سایت نود و هشتیا این کتاب رو تایپ کرده. اگرم پیداش کنید احتمالا اینقد سانسور داره که چیزی از متنش نفهمید :دی 


داستان در مورد یه پیرمرد نود ساله هست که ازدواج نکرده و به جای ازدواج همش با روس.پی ها بوده و توی نود سالگی عاشق یک دختر چهارده ساله میشه. نکته ی جالب کتاب برخورد شخصیت اصلی کتاب که همون پیرمرد نود ساله هست با مقوله ی سن و سال و پیریِ . احساساتی که آدم توی پیری تجربه میکنه . فکر کردن به مرگ در طول زندگی و ازین نوع مسائل


کتاب حدود نود صفحست و در کل برای من  جذابیت و درون مایه ی آنچنانی نداشت . ترجمه ای هم که من خوندم ترجمه ی خیلی روان و خوبی بود .


قسمت هایی  از کتاب :

1) همیشه فکر میکردم از عشق مردن یک تعبیر شاعرانه است.آن روز بعد از ظهر وقتی بی گربه و بی او به خانه برگشتم برایم ثابت شده بود که مردن از عشق نه تنها ممکن است بلکه خود من پیر و بی یار داشتم از عشق می مردم.اما در عین حال فهمیدم که عکس آن هم حقیقت معتبری بود.لزت این غم را در دنیا با هیچ چیز عوض نمی کردم. بیش از پانزده سال سعی کرده بودم اشعار لئوپاردی را ترجمه کنم و فقط آن روز بعد از ظهر بود که عمق آن را دریافتم : وای بر من ، این عشق است ، چنین خانمان بر انداز.

2) واقعیت این بود که با روح خود در آرامش نبودم و از ضعف خود در مقابل عشق ، به پیر بودن خود آگاه می شدم.


معرفی کتاب خاطرات پراکنده | گلی ترقی

نام کتاب : خاطره های پراکنده

نویسنده: گلی ترقی

انتشارات نیلوفر

تعداد صفحات : 231

چاپ دست من چاپ هشتم( پاییز 91)  هستش.

داستان ها :

اتوبوس شمیران

دوست کوچک

خانه ی مادربزرگ

پدر

خدمتکار

مادام گُرگه

خانه ای در آسمان

عادت های غریب آقای «الف» در غربت ( بخشی از یک رُمان)

توضیح کتاب :

کتاب مثل یک دفتر خاطرات هست ! وقتی میخونیدش حس خوندن یک دفتر خاطرات مربوط به زمان قبل انقلاب و قسمتهایی از زمان انقلاب رو دارید .

جزو کتاب هایی هست که برای زمان بی حوصلگیتون ، زمانی که حس و حال خوندن کتاب رو ندارید خیلی مناسبه . نثر روان و ساده صمیمی کتاب طوریِ که اصلا خستتون نمیکنه .

اگر دوران کودکی یا نوجوانیتون همزمان با جنگ یا قبل اون بوده مطمئنا خاطره های خیلی زیادی براتون زنده خواهد شد .

برای دوستانی هم که علاقه به نویسندگی و یادگیریش دارن، خوندن این کتاب کمک خیلی بزرگی بهشون میکنه تا یه نثر خوب رو یاد بگیرن

کتاب از چند تا داستان تشکیل شده . که نه به هم مرتبطن هستن و نه خیلی بی ربط به هم !

بیشتر از همه داستان "دوست کوچک" رو دوست داشتم . واقعا فوق العاده بود .

سبک کتاب با اکثر کتابایی که مربوط به زمان انقلاب هست فرق میکنه . در واقع به جای نگاه کردن از چشمِ انقلابیون از چشم خان ها و بزرگان قبل انقلاب نگاه شده و احتمالا این تازگی هم براتون جذابیت داشته باشه.

کتاب رو به شدت توصیه میکنم :)

پاراگرافی از کتاب

از داستانِ" خانه ی مادر بزرگ ": 

خانه ی مادربزرگ شلوغ پلوغ است. می شویند، می سابند، می پزند و همه با هم مهربان و آشتی هستند. از در و دیوار بوی خوراکی های خوشمزه می آید، بوی بعد از ظهر های پنج شنبه ، بوی خوراکی های خوشمزه می آید، بوی بعد از ظهر های پنج شنبه ، بوی آدم های سالم و خوشبخت و حرفهای خوب و کارهای ساده.

نهار و شامِ عقد کنان را حسن آقا می پزد؛ حسن آقای معروفریال بهترین آشپز دنیا. لباس نویش را پوشیده و مثل ماه شده. می روم روی کولش و دست هایم را دور گردنش حلقه می کنم و هر چه غُر می زند، یقه اش را ول نمی کنم. مادر از بازی های من با حسن آقا ناراضی است؛ اخم می کند و با چشم و اشاره بِهِم می فهماند که پررو و بی شعورم و یادم می اندازد که یازده سال دارمو باید از این به بعد مراقب کارهایم باشم. دلم از این حرفها بهم می خورد. میبینم که بزرگ شدن یعنی دروغ گفتن و ترسیدن و نکردنِ خیلی کارها و نگفتنِ خیلی چیزها. میبینم که خانم شدنیک جور خر شدن است و دختر خوب بودن کلاه گذاشتن سر آدم ها است.

توبا خانم میگوید: « زن از سگ هم بی چاره تر است.صبر کن تا بزرگ شوی، خودت می فهمی .» برای همین است که دلم میخواهد پسر باشم. شلوار پسرانه بپوشم و ادای پسرها را در می آورم؛ اما میدانم که میان من و این پسرهایِ آزاد خوشبخت تفاوت است و باید به زودی دامن بلند بپوشم و به سرم فُکُل های رنگی بزنم و اگر برادرم موهایم را بکشد و برایم پشت پا بگیرد و خوراکی هایم را به زور بگیرد، قبول کنم که دنیا این شکلی است و کاریش نمی شود کرد .

× قسمت های بیشتری از کتاب را براتون خواهم گذاشت .