نویسنده:مصطفی مستور
آوای گرسنگی
نویسنده : ژان ماری گوستاو لوکلزیو
مترجم: مهتاب صبوری
انتشارات: افراز
داستان فرانسوی
برنده ی جایزه ی نوبل ادبی سال 2008
توضیح کتاب :
کتاب قشنگی بود هرچند به نظرم محشر نبود.
کتاب در مورد دختری به اسم اِتِل هست و اتفاقاتی که براش میفته و اینکه
درگیر تحولات جامعه ای که توش هست میشه و در نهایت با خانوادش مجبور به
مهاجرت میشه .
قسمتای اول کتاب رو که از اِتِل و دوستش(اگزنیا) میگه و جاهایی که در مورد مسیو سلیمان صحبت میکنه رو خیلی دوست داشتم .
کلا اتل برام شخصیت جالبی بود .
ترجمه ی خوبی هم داشت و در کل نثر روان و ساده ای داشت .
قسمتی از کتاب :
" سپس ، کمی بعد ، همه چیز بازگشت ، سرگیجه ها و حفره . اتل روی تخت
دراز میکشید ، بدون اینکه لباسش را در بیاورد ، بدون اینکه شام بخورد. با
چشمان باز به گوشه ی پنجره ای که نوری از آن میگذشت خیره می شد.احساس غم
نمیکرد ، ولی با این حال اشک از چشمانش سرازیر میشد و متکایش را مرطوب
میکرد. در حالی که فکر میکرد این سوراخ ، فردا ، با بیداری اش پر خواهد شد
، خوابش میبرد.ولی پس از بیدار شدن مشاهده میکرد که رد زخم هم چنان در
دلش باقی است ."
پشت جلد کتاب :
" زمانی که مادرم از بولرو میگفت ، احساسات خود را با فریاد و سر و صدا
نشان میداد. در همان اتاق ، در حایی ، مرد جوانی بود که او هرگز ملاقات اش
نکرد؛ کلود لود اشتراوس.کسی که بعدها مادرم گفت که موسیقی زندگی اش را
تغییر داده بود .
حالا می فهمم چرا ، و میدانم برای نسل او تکرار عبارتی که توسط ریتم و اوج
تحمیل میشود ، به چه معنا بود . بولرو مانند دیگر موزیکال ها نیست .یک
پیشگویی است . داستانی از شور است و گرسنگی .هنگامی که در خشونت به پایان
می رسد، سکوت بعد از پایان ، برای بازماندگان متحیر وحشتناک است .
این داستان را به یاد دختر جوانی که با وجود بیست سالگی یک قهرمان بود نوشتم ."
همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها
نوشته ی رضا قاسمی
انتشارات نیلوفر
برنده ی جایزه ی بهترین رمان اول سال 1380 بنیاد گلشیری
رمان تحسین شده ی سال 1380 جایزه ی مهرگان ادب
برنده ی بهترین رمان سال 1380 منتقدین مطبوعات
معرفی کتاب در سایت ویکی پدیا (کلیک)
توضیح کتاب :
حالا اگه بخوام نظر خودم رو در مورد کتاب بگم . باید بگم کتاب خوبی بود هر چند به نظر من شروع کسل کننده ای داشت .ولی چون عادت ندارم یه کتاب رو تا نصفه ول کنم جلو رفتم و بعد داستان اوج گرفت و قشنگ و جذاب شد
جمله های فوق العاده قشنگی بین داستان بود که وقتی میخوندم جذبش میشد
"دوست عزیزم نرگس جون جمله های قشنگ کتاب رو تو این لینک(کلیک) گذاشته . حتما ببینید قشنگه"
داستان با یه طرح خیلی خاص و رازگونه جلو میرفت که این حالت رو خیلی دوست داشتم و اینکه به نظر من اوج داستان دقیقا آخر داستان بود!!! آخه به نظرم آخر داستان فوق العاده تموم شد!نمیگم چی شد که اگه خواستید بخونید سورپرایز بشید
توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونید
اسکلیگ و بچه ها
نویسنده :دیوید آلموند
ترجمه :نسرین وکیلی
نشر آفرینگان
رده ی سنی : نوجوانان
این کتاب در سال 1998 عنوان کتاب سال ویتبرد و همچنین مدال کارنگی رو گرفت . در فهرست نامزدهای جایزه ی گاردین قرار گرفت .
توضیح کتاب:
خودم کتابو تقریبا 6 یا 7 سال پیش خوندم ولی کاملا تو ذهنمه...
می تونم بگم این کتاب جزو اون دسته از کتابای تخیلیه که واقعا دوسش دارم . یه رمز و راز خاص تو داستان هست .
کتاب کاملا تخیلیه و در مورد یه پسر بچه که خونش و عوض می کنه و با یه دختر
همسایه میشن . این دختر دختره غیر عادیه ولی عجیب تر از اون یه موجوده ...
موجودی به نام اسکلیگ که زیر کتش دو چیز مثله بال قایم کرده ... موجودی که
بچه ها قراره بهش کمک کنن ...
اینم یه قسمت از کتاب که خیلی دوسش دارم:
"کفپوش چوبی را زیر پاهایم احساس نمیکردم . آنچه احساس میکردم دستهایی
بود که در دستهایم بودند و چهره هایی که در روشنایی و تاریکی می چرخیدند .
لحظه ای بالهای شبح گونه ای بر پشت مینا دیدم. پرها و استخوان های ظریفی را
که بر شانه هایم میرویید احساس کردم و همراه اسکلیگ و مینا از کف اتاق جدا
شدم ..."