پست ثابت - دکلمه های علیرضا آذر
«آرشیـو کـامل دکلمه های علیــرضــا آذر
و همچنین سایــر کارهای ایشان خوانده شده توسط خوانندگان»
«♥برای مشاهده آرشیو به ادامه مطلب مراجعه فرمایید♥»
«آرشیـو کـامل دکلمه های علیــرضــا آذر
و همچنین سایــر کارهای ایشان خوانده شده توسط خوانندگان»
«♥برای مشاهده آرشیو به ادامه مطلب مراجعه فرمایید♥»
به نام خدای بزرگ .
"اینها را شما حفظید"
نام اولین آلبوم صوتی من است که به لطف خدای بزرگ به همت برادرم محمدرضا نیکفر و حمایت همه جانبه ی رامین ماهور، موسسه ی حافظ، موسسهی سیمرغ و بزرگمنشی دکتر سراجی
روز بیست و شش اردیبهشت منتشر میشود ..
اما رو نمایی از آلبوم زمان مشخصی فعلا ندارد .
آلبوم همان قطعاتی است که شنیدید اما با موسیقی جدید و خوانش مجدد .. که ارزش شنیدن دارد .. روز رو نمایی زیارتتان میکنم؟
خاطره بازی با این آلبوم هدف نهایی من است ..
تا آنجا که برایم مقدور بوده است سعی کردم آلبوم هنرمندان مورد علاقه ام را اورجینال تهیه کنم .. اگر بحث کارما حقیقت داشته باشد و رسم از این دست دادن و از آن دست گرفتن صحیح باشد ..احتمالا شما هم اورجینال تهیه میکنید .
دوستتان دارم بی شک و حرف اضافه ای ..
عکس از: استاد مبعث فدایی
جای کریم رستمی خالیست
عکس از: شیرین رضایی
شعر: علیرضا آذر
خواننده: کسری احدیان
آهنگ: ماهور
تنظیم، میکس و مستر: شایان اویسی
گرافیک: مهدی سهیلی
تهیه کننده: رامین ماهور
برای بودنِ با من باید از قصه برگردی حالا داغی نمیفهمی از این رفتن ضرر کردی
برای بودنِ با من باید شکل خودم باشی برای من شدن باید بری توو حوضِ نقاشی
صدای تلخیه فرهاد توو شیرینیِ این خونه میشه اون شعرِ نابی که به یادِ خونه میمونه
صدای تلخیه فرهاد توو شیرینیِ این خونه میشه اون شعرِ نابی که به یادِ خونه میمونه
همون اول که خندیدی دلم توو خلوتش لرزید همون خنده ی کوتاه به این دلشوره میارزید
همون اول که خندیدی دلم توو خلوتش لرزید همون خنده ی کوتاه به این دلشوره میارزید
صدای تلخیه فرهاد توو شیرینیه این خونه میشه اون شعر نابی که بیاد خونه میمونه
صدای تلخیه فرهاد توو شیرینیِ این خونه میشه اون شعر نابی که به یادِ خونه میمونه
لینک دانلود با کیفیت 320
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
لینک دانلود با کیفیت 128
مرکز آموزش های ایران کانادا
چرا انقدر بعضی روزا خوبه ... الحمدالله
رامین ماهور
دهلیز
خودم
کلاسهای شعر در شیراز رو آماده میکنیم..
دوستان جهت ثبت نام به شماره ی در پوستر زنگ بزنید.
میانِ همه لاعلاجان چرا عشق..؟
علیرضا آذر
بخشی از دایره
عکس: سامان کیهانجو
شروع ثبت نام کلاسهای شعر و ترانه برای اولین دوره در مشهد مقدس
با شماره ها در تماس باشید ...
ارادت مند علیرضا آذر
علیرضا آذر
علیرضا آذر
اَشک دریاچه شُد اما قَدش از سر نگُذَشت...
علیرضا آذر
"دایره"
شعر و دکلمه: علیرضا آذر
نوازنده ی ساز های بادی: مهدی سفیدگر
نوازنده ی هنگ درام: سروش طبرسی
آهنگ و تنظیم و میکس و مستر : مهدی سفیدگر
تهیه کننده: محمدرضا نیکفر
تهیه شده در استودیو حافظ شرق
با تشکر از موسسه ی سیمرغ
((یک رکن اضافی در مصرع مرا با تمام علی ها مساوی گرفتی تعمدی است.))
تَمرکیده بودم به تنهاییِ خویش، مرا تو به اِغوای بیراهه بردی
به دریاچه یِ خَمرِ خالص کشاندی، و در مستیِ چشم من غوطه خوردی
بدون سلامی خزیدی کنارم، ولم کن، کجا من؟ کجا عشق؟
سکوتم رضا نیست پس چشم بردار، میان همه لاعلاجان، چرا عشق؟
کنار تو و لحن بارانی تو اضافه ام، دو خط چتر بی معنی ام من
تو را در بزنگاه دیدن ندیدم، همیشه گرفتارِ کم بینی ام من
حقیقی ترین حالت ذوق یک زن، عجیبی شبیه نفس های دریا
دروغی نشستم به کرسیِ کِذبم، به خود بسته ام نام جعلی خود را
چرا روبرویم دو زانو نشستی، مرا محض چه پیش و پس میکنی عشق؟
به سنگ دلم میخِ تو کارگر نیست، ولم کن تلاشی عَبس میکنی عشق
نهالی کنار و لب جاده بودم، کسی آمد و ساقه ام را تکان داد
سُرنگِ هوا در رگ و ریشه ام کرد، و آینده ام را جلوتر نشان داد
شکست و تکان داد و قلب از تنم کند، چقدر از سَرم قمری خسته پر زد
به هر کودک باغ دل بسته بودم، چقدر آمد و بچه ها را تشر زد
ببین بچه بودم به آنی شکستم، نفهمیدم اصلا چه ها دیده بودم
دوتا قلب تیره کنار دو آوَند، کجا ماشه ات را چکانیده بودم
کنار تو هیچم کنار تو صفرم، کنارت هویت ندارم هلاکم
دماوندیِ تو مرا خورد و قِی کرد، کلوخی پر از حفره در متن خاکم
در اوج شکوهت در انبوه لبخند، سپردی مرا به زمستان و بوران
نشستی در آرامش کوچه باغت، رها کردی ام در سراشیب تهران
قفس، حق من آب و نان هق هق من، از این پس به خوابم نیا هُرم جاری
که هرکس رسیده ست داغی زده ست، و حالا تو باید که آتش بیاری
اگر هی نشد حق خود را بگیرم، اگر دست هر حکمت خون اسیرم
اگر دست بردم به تنهایی تو، اگر کُندم و تلخم و گوشه گیرم
اگر انزوایی ترک خورده پوشم، اگر بی نصیبم، به کنجی کنارم
اگر باد وحشی موافق نبوده، اگرباید آخر به شعرم ببارم
اگر آن سلامم که پاسخ ندارد، اگر سوختم در خودم نخ به نخ ها
اگر سفره ام سهمی از نان ندارد، و خوردند اگر حاصلم را ملخ ها
سر عهد دلواپسی مانده بودم، من آن عشق پا تا دهان بودم ای ماه
برای گلوبند روز تولد، به فکر شکار جهان بودم ای ماه
و دلخوش به اینکه میان جماعت، شکوه نگاه تو دلواپسم بود
بدون تو آدم حسابم نمیکرد، دو خط شعر تلخی که کار و کَسَم بود
در اعماق وِیلی که بودم همیشه، نفس میکشیدم تو را با نگاهت
نجاتم شدی بعد عمری به زندان، و بلعیدی ام با نگاه سیاهت
خودت آمدی و خودت رفتی از کادر، در عکس دوتایی تو را مُرده دیدم
در آن عکس تاریخی و تار و تاریک، خودم را کنارت زمین خورده دیدم
غلط کردم اما، رها کردی ام باز، میان چک و چانه و نیش و دندان
رها کردی ام در قدم های تکرار، زمستان زمستان زمستان، زمستان
پس از مرگ تو نیمه قصه بد شد، تو دامن کشیدی که از من گریزی
نشستی بنوشی تمام تنم را، و خون مرا پایِ پایت بریزی
تو تاریخ در خود فرو رفتنی حیف، به تاریخِ در خود شکسته اسیرم
و مغزی که دیگر تحمل ندارد، به بیراهه خورده شکنجه اسیرم
میان همه زندگان دو عالم، اگر نام کمرنگ من را زدودند
چه غم که رفیقان هم کاسهءِ من، مرا پیش از این قصه ها کشته بودند
غروب چه روزی تو را منجمد شد، طلوع کدامین سفر از تو پر شد
چقدر از مرا روی دفتر نوشتی، که شعر امتداد هزاران تومور شد
در این لابلای پر از وهم و وحشت، به یاد جهانِ من و باورم باش
بیا بیتی از ماندنت باش و برگرد، به فکر خطِ خالی دفترم باش
زنیت کن و از سر نو بسازم، هراس مرا در خودت جستجو کن
سه خط رو به من باش و یک خط عقب رو، مرا سرکشی کن، مرا زیر و رو کن
آهای آخرین کولی عصر ییلاق، آهای عشق درهم شکسته مرا باش
آهای اسم پس کوچه های پس از من، آهای آخرین درب بسته مرا باش
از آن روز برفی کنار مزارش، تو را با تب مولوی میشناسند
کسانی که با زخم من آشنایند، مرا با همین مثنوی میشناسند
مرا با خودت آشنا کرده ای مرگ، نیفتی زمین حضرت آخرین مرگ
زمین و زمان را عقب برنگردان، تحمل ندارم دوباره به قرآن
نگاهم کن ای ساحر خوانِ آخر، و از گور من جوجه تر درآور
به جادوی لحنت مرا زیر و بم کن، و شر مرا از سر مرگ کم کن
مرا پشت شعرم به پایان بچسبان، از آدم بگیرم به انسان بچسبان
دوخط شعر کولی برایت سرودم، دوباره همانم که در جاده بودم
دوباره همانم همان عشق عریان، همان فحش بد در شب راهبندان
دوباره همانم که درد تو بودم، که خیر سرم خُرده مَرد تو بودم
همانم که در بُهت آن مَسلخِ زرد، تو را لو نداد آخر و کم نیاورد
نگفتم که سیب اَزل را تو خوردی، که تو خانه را دست شیطان سپردی
عروسک نباش، از پس شیشه رد شو، بیا واقعی بودنت را بلد شو
فقط لحظه ای مثل زن ها بفهمم، از این زنده بودن برای تو سهمم
بتان جام من را پر از زهر کردند، خدایان پس از رفتنت قهر کردند
و ابر سیاهی که قبر مرا دید، قُرونی گذشت و قِرانی نبارید
پس از تو فقط نکبت از خانه ام ماند، دو پَر چوب خشکیده از لانه ام ماند
که کم بودی اما همان کم مرا بس، که من دل به هر آنچه کم بسته بودم
که بسیاریِ تو زیادیِ غم داشت، از انبوهِ اندوه خود خسته بودم
چگونه به اسمت صدایت کنم هان؟ بمان لیلیِ در زمستان نشانی
از این قصه رفتم که پایت وسط بود، نماندم که تو، در میانه بمانی
وگرنه بدون تو معنا کجا بود؟ شفق بی تو یعنی شبم را ببارم
زمان بی تو یعنی فقط ساعتِ صفر، جهان و زمان را تمرکز ندارم
وگرنه بدون تو اصلا ولش کن، به کمرنگیِ من کسی در جهان نیست
از آن لحظه که سمتِ رفتن دویدی، کسی بین ما جز غمی ناگهان نیست
به چشمان من خیره شو سرنگردان، من آیینه ام، من توام حضرت درد
تو آمین من بودی ای عشق واحد، تو قلب منی قبلهءِ تحت پیگرد
ببین لیلیِ رفته از فصل کهنه، تو اقلیم بارانیِ کودکانی
طلوع تمام زنانِ شگفتی، و شرقی ترین مادر کهکشانی
مرا از تبِ شهر تلخت خبر کن، بگو لیلی از شهر باران فروشان
بگو با سپیدیِ باغت چه کردند، چه ها کرده ای با زمستان فروشان
مگر مَردِ آن بچگی ها نبودم، بگو جای پاهایمان کو؟ چه کردی؟
بگو این خیابان چه کردت که مُردی، مرا حیف و میل دو پس کوچه کردی
در آن گیرو دار شب و شوکران ها، چه کاری برایت نکردم که میشد؟
و یا در شب رفتن و مُردن تو، دو بیت مرا میشنیدی چه میشد؟
تن جاده را خط کشیدم به دورت، نشستی و طیار از من گرفتت
جهان از خیابانِ من چرب تر بود، بزرگیِ سیاره از من گرفتت
بترس از شبی که مقابل نشینی، که دنیا ره و رسم گِردش چنین است
زمینی که من میشناسم سَر آخر، به هم میرساند، شگردش چنین است
به فکر تو هم هستم ای حضرت دور، به فکر خودم که اگر دیدمت باز
اگر تاس نَردم به خوبی نشیند، اگر آخر قصه بلعیدمت باز
چگونه مرا روبرو میگذاری، بگو با چه سحری مرا میکشی باز
چطور آب از جوی رفته دوباره، به جو بازگردد بگو شعبده باز
ببخشم نبخشم مرا صرف کردی، چطور آن دل داده را پس بگیرم
تو هم بچه بودی عزیز دل من، چطور اشک از آن چشم نارَس بگیرم
فدایت شوم دختر عصر طوفان، تو را با خیالت به دنیا سپردم
خودم را به دست خودم چال کردم، پس از تو نبودم اگرچه نمردم
مرورم کن از خاطرت جا نمانم، زمین مثل من مَرد ماندن ندیده
به پای گناهی نکرده نشستم، کسی جز تو آن سیب من را نچیده
تمرکز ندارم چه باید بگویم، روایت از این مَرد راوی گرفتی
از آن بدتر اینکه مرا ساده دیدی، مرا با تمام علی ها مساوی گرفتی
تو را در بزنگاه دیدن ندیدم، همیشه گرفتار کم بینی ام من
کنار تو و لحن بارانی تو، اضافه ام، دو خط چتر بی معنی ام من
سکوتم رضا نیست پس چشم بردار، میان همه لاعلاجان چرا عشق؟
بدون سلامی خزیدی کنارم، ولم کن، کجا من؟ کجا عشق؟
لینک دانلود با کیفیت 320
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
لینک دانلود با کیفیت 128
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
شاعرین باید مراقب فرزندان هم باشند.
در ضمن من نه زندانی ام نه زندان بان.
کنار خودم مینشینم، کنارم شلوغ است
و از سفره زندگی هر چه خوردم دروغ است
خودم با خودم پشت میزم، غریبه م، مریضم
اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم
خودم با خودم گوشه ای از غمم مینویسم
هنوز عشق شعرم، برای نوشتن حریصم
دلم آشیانِ ابابیل وَهم و خیال است
قسر رفتن از سنگ بارانِ شعرم محال است
در اندیشه ام دیو مضمون سبک سر نشسته
و بر دفترم عقده ای غول پیکر نشسته
زنی که جنونش جنینی به دنیا نیاورد
عروسم دو خط شعر وا مانده بالا نیاورد
زمین گیرمو دیدن و لمسِ پایان بعید است
کسی رشته های رسیدن به ما جویدست
چه غم که شعورم رسیده به جولان جاده
جهان رخصت ماندگاری به شاعر نداده
کرختم شبیه کسی که نخوابیده شب را
و تسخر زده از لجاجت ادیب و ادب را
کج و معوجم مثل یک گریه ی پشت لبخند
کرختم شبیهِ لباسی که افتاده از بند
بگویید همسنگ من در ترازو چه دارید
مرا رو به روی کدام آرزو میگذارید؟
که من ختم دردم، مرا خطِ پایان ببینید
تگرگم مرا از پسِ شیشه هاتان ببینید
من از تیره ی خون و فامیل مرگم، بفهمید
خطر نوشتان قصه ام را اگر کم بفهمید
خداوندِ طوفان و هو هوی سردِ زمانم
تمام جهان دود بد مزه ای در دهانم
چه مردان که با زخم من دل به توتون سپردند
چه زن ها که دل را به محرابی از خون سپردند
نهالم که سیگاری از برگ خود در دهانم
قسم خورده ام بر سرِ نعشِ شعرم بمانم
من از دوره ای آمده ام که جهان مثنوی بود
فقیرِ درِ خانه در مکتبِ مولوی بود
و شمسِ شریف عزت مقصدش، شهرمان بود
و هر کودکی در صف آب و نان قهرمان بود
من از دوره های آمده ام که اگر میشکستند
به قدر نیاز از درختانِ تر میشکستند
من از دوره ای آمده ام که خزانش خزان بود
و بارانِ بی پرده با پنجره مهربان بود
زنان دامنِ چینی و خال هندی نبودند
پسر ها دو خط نامه را مثنوی میسرودند
من از دوره ای آمده ام که افق نردبان داشت
و عشق ارتفاعی به اندازهءِ آسمان داشت
کلافِ جهان اینچنین درهم و گم نمیشد
و هرگز پدر خاکِ یک ساقه گندم نمیشد
سر سفره های ادب نان نبود و خدا بود
شرافت برامان حسابی حسابش جدا بود
خدامان خودی بود و با چشممان دیده بودیم
و صد مرتبه سیب همسایه را چیده بودیم
و مادر که حل شد میان شب و آتش و آب
و مادر خلاصه شد آخِر به گهواره ی خواب
و مادر که هر شب تماشا به لولای در بست
مگر در جهان از دلِ مادر آیینه تر هست؟
به فحشش کشیدند و شاعر زبان در دهان بست
مگر در جهان از دل مادر آیینه تر هست
الهی به این خانه های کنار زمستان
به این عقده های پر از باد و بوران و طوفان
به این چشمه های غضب کرده در مکتب شعر
به دنیای خالیِ تنگ آمده در شب شعر
کنار تمنای شهوت تمنای دیدن
به آن لحظه های به زورِ لگد قد کشیدن
کنار حماسی ترین لحظه ی فحش و نیرنگ
به چشم رفیقان پهلونشینِ نظر تنگ
نگاهی کن و دستشان را به دست خودت گیر
که از پای دیوانگان وا شده بند و زنجیر
مرا رو به روی خودم، از خودت رو مگردان
که این دفعه میمیرم از دَنگ و فَنگ خیابان
از این پنجره تا خیابان امید وصال است
که این زنده بودن فقط زندگی را وَبال است
و خواهد شکست این تنفس، هر عهدی که بستست
چه کس این جهان قضا را به ریش قَدَر بست
کدامین رفاقت مرا پشت بُخل تو گم کرد
منی که غمم را جهان دید و طاقت نیاورد
من از کوچه ی رنجش و خون به اینجا رسیدم
مرا هُو کشیدند اگر دست بالا رسیدم
هزاران مهاجر در افکار من لانه کردند
و خونِ مرا جرعه جرعه به پیمانه کردند
خودم دیده ام کارِوانِ ابابیلیان را
به خون سرخ کرده اند سامانیان، مولیان را
شمایی که در سر سرِ ذِبح آینده دارید
پس از شوخی تلخ دنیا شما خنده دارید
مرا اشتیاق چَک و چانه و کل کلی نیست
مرا شوق میز و مجیز و صف و صندلی نیست
عزیزان عزیزم به شعری که ناخوانده مانده
خدا پای دلدادگی را به شعرم کشانده
من از ایلِ دیوانگانِ رسیده به مرگم
شما آخرِ لطف باران ولی من تگرگم
شما آبشارید و من صخره ام این به من چه
سرافرازم و جویِ جاری به پایین به من چه
من عمری نشستم فقط زهر ماران چشیدم
من از شاعری زخم آن را به دوشم کشیدم
که تا نامی از من شنیدید خنجر کشیدید
سپس تسمه از گُرده ی هر برادر کشیدید
شما که همه زندگیتان فقط صرف من شد
و تا حرفی از اسمم آمد دُمَل ها دهن شد
شما که به زیر تن سایه ها سایه دارید
چه کاری به اشعار کمرنگ و بی مایه دارید
من از مِهنت و رنج دنیا گرفتار دردم
دعا کن به ته مانده های خودم برنگردم
من از زخم نصرت به دل، داغ دیرینه دارم
و پشت سرم کوهی از نفرت و کینه دارم
من از غَمزه ی فومنی شعر ناقص ندیدم
غزل گفتم و پنجه بر باد و باران کشیدم
که در من دو خط یشم و مرمر هنوز از تو دارم
کجا مُرده شیون، که سر بر مزارش گذارم
شب اِعتصام است و صد محتسب بر مسیرم
کنار کدامین غزل جان پناهی بگیرم
بگو شاه یوشین قبای پر از زخمِ دوران
کجای شب تیره و خاکی و خشکِ تهران
بیاویزم و شعر بکر از گریبان درآرم
و یا در سرم بوته ی شوکرانی بکارم
شما نامِ نامی شعرید، ساکت نمانید
من و نامِ بی نامیِ من، مرا هیچ نامید
شما ظرف لبریز اَرزن، و من دانه ی آن
که آن دانه هم نیستم من، به قرآن
لینک دانلود با کیفیت 320
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
لینک دانلود با کیفیت 128
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
به دلیل مشغله کاری فراوان اینجانب
مدت بسیار طولانی ست که شرمنده استاد شده و متاسفانه وبلاگ ایشان را نتوانسته ام بروزرسانی کنم که استاد قطعا از این بابت دلخور هستند هر چند که با بزرگواری سخنی در این باب نمیگویند..
اما برای این وبلاگ و جمع آوری مطالب آن زمان زیادی گذاشته شده و مخاطبین خاص خودش را نیز دارد.
این وبلاگ جز پیج های رسمی علیرضا آذر بوده که در کانال رسمی تلگرام ایشان هم آدرس آن ذکر شده..
برای اینکه وبلاگ از دست نرود و من شرمنده استاد و مخاطبین عزیزشان نشوم برای بروزرسانی وبلاگ نیاز به یاری یکی از شما عزیزان داریم
اگر کسی از بین دوستان مایل به کمک هستند تا مجدد این وبلاگ را سرپا کنیم لطفا در کامنت آی دی تلگرامتان را برای من قرار دهید تا باهم در این مورد گفتمان کنیم
لازم به ذکر است که وبلاگ باید هر دو سه روز یکبار بروزرسانی گردد پس عزیزانی که فرصت این کار را دارند قبول زحمت بفرمایید.
با تشکر
ادمین وبلاگ رسمی علیرضا آذر
لینک دانلود با کیفیت 320
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد
لینک دانلود با کیفیت 128
برای دانـــلـــود کلیک کنیـــد