تویِ کتابِ کاترین نوشته ی جین آستین میگه :
باید خیلی دختر مغرورُ دنیا دیده ای باشی که بتونی جلویِ وسوسه ی خودتُ واسه رقصیدن با مردی که گفته تو زیباترین دخترِ این مهمانی هستی رو بگیری ! D:
جمله ی جالبی بود !
خوشمان آمد
پی نوشت :
حیف که ترجمه ی خوبی نداره و نمیتونَم خیلی با کتاب ارتباط برقرار کنَم!
-آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمینویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیدهاند. آرزوهائی که هر مَتَلسازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کردهاست.
× مرسی از دوستی که اینُ برام از کتابِ بوف کور گذاشت ...
نام کتاب : نگران نباش
نویسنده : مهسا محب علی
نشر چشمه
147 صفحه
برنده یِ دهمین دوره ی جایزه ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین رمانِ سال 1387
برنده ی جایزه ی بهترین رمان سال های 1387-1388 از بنیاد گلشیری
× من از کتابخونه گرفتمش و چاپ کتاب دستِ من 11 هست!
توضیحات :
رمان جالبیه . نحوه ی بیان داستان رو دوس داشتم
تنها مشکلی که دیدم بی سرُ ته بودنِ داستان بود که نظر شخصیمِ شاید !
در مورد یه دوره از زندگی تو تهران صحبت میکنه که تویِ اون زمین لرزه های شدید پشتِ سر هم میاد و اتفاقاتی که واسه مردم پیش میاد و تشویششون ...
کاراکتر اصلی داستان هم یه دختر معتاد به اسمِ "شادی " هست ...
یه پاراگراف از کتاب :
مردی کنارَم دو زانو نشسته و سجده میکند.اشک هایَش رویِ گونه ها سُر میخورَند ؛ دارد از تهِ تهِ تهِ دل عجزُ لابه میکنَد.حتما فکر میکند به خاطرِ گناهان اوست که زمین رقصَش گرفته . کاش من هم میتوانستَم فکر کنَم فقط به خاطرِ من است که زمین میلرزد ، فقط به خاطرِ من .
پی نوشت :
از این لینک (کلیک) میتونید در موردِ بقیه کتاب های این نویسنده و خودِ نویسنده بخونید .