چیستا یثربی میگه :
" خیلی وقتا آدم نمیدونه چه مرگشه
آدم دلش می خواد
دربارش با یکی حرف بزنه
ولی نمیدونه با کی
اگرم یکی پیدا بشه
آدم نمیدونه از کجا شروع کنه "
×میدونید ؟! فک میکنم چیستا یثربی خیلی درست میگه ... خیلی !
همایون شچریان نیاز به معرفی نداره داره !؟ :)
آلبوم جدیدشون به اسم مستور و مست منتشر شده .
توصیش میکنم به شدت ! خیلی خوبه خیلی ...
اطلاعات آلبوم :
” شاعر: حافظ ، مولانا ، عطار – آهنگساز: ژانو باغومیان “
نام آهنگ های آلبوم مستور و مست:
Mastoor o Mast – The Occult and the Intoxicated
Khamosh Bash – Be Silent
Bi Neshan – Unnamed
Harame Yar – The Sanctum of the Beloved
Homaye Saadat – The Bird of Serendipity
Tekye Bar Baad – Relying on the Wind
Khamosh Bash Bikalaam – Be Silent Instrumental
Shokr – Grace
نام کتاب : آتایا
شاعر : علیرضا آذر
نشر نیماژ
چاپ کتاب دست من چاپ چهارم هست
توضیحات :
باید بگم لغت فوق العاده برای این کتاب کمه . اصلا من نمیدونم چرا باید اینقدر دیر با قلم ایشون آشنا بشم ؟! اونم خیلی اتفاقی و وقتی داشتم قفسه های کتاب فروشی رو برا پیدا کردن یه کتاب شعر خوب زیرو رو میکردم
نود درصد شعرای این کتاب رو دوست داشتم ! همون طور که قبلا هم گفتم کتاب شعرای جدید اکثرا برای من طوری هست که فقط به تعداد انگشتای دست از شعرای یک کتاب یه دلم میشینه و بقیه اصلا به نظرم جالب نمیاد ! ولی این کتاب استثنا بود ^_^
شعر هم مرگ از همین کتاب ادامه ی مطلب ...
لینک دانلود همین شعر و با دکلمه و صدای خود علی رضا آذر هم ادامه ی مطلب گذاشتم :)
ادامه مطلب ...
نام کتاب : دستورهای زبانی یک دیکتاتور عاشق
نویسنده : کامران رسول زاده
مجموعه شعر
انتشارات مروارید
چاپ دست من چاپ اول (1393) هست
کتاب شامل 4 فصل هست :
فصل اول : دیکتاتوری عشق
فصل دوم : دموکراسی عشق
فصل سوم : من بودن ، زن بودن
فصل چهارم : کوتاه مثل عشق
توضیحاتِ کتاب :
با احترام به نویسنده ی شعرها ، کتاب به دلم ننشست و حتی به نظرم خیلی جاها حتی توصیفاتی که استفاده شده بود یا تناقضاتی که توی شعرها اومده بود اصلا همخوانی نداشت . یا حداقل اینقدر اون تمثیل ها و تناقض ها دور از ذهن بود که برای پیدا کردنش باید هعی شعر رو تجزیه تحلیل میکردی ! شاید کسی این پیچیدگی حتی به دلش بشینه ولی من شخصا ترجیح میدم شعری که میخونم توصیفات روانی داشته باشه و با شعر ارتباط برقرار کنم . نه اینکه بارها و بارها شعر رو بخونم و همچنان از خودم بپرسم که دقیقا منظور شاعر از آوردن این کلمات چی بوده؟!
البته شعرهایی هم بود که دوسشون داشتم مثل بعضی از شعرهای فصل آخر کتاب . ولی خب نظر کلی من همون بود که گفتم
این کار که کارِ اخر کامران رسول زاده هست اولین کاری بود که ازین شاعر میخوندم . نمیدونم سبک بقیه نوشته های ایشون چه طور هست .
شعری از فصل آخر کتاب :
جهان بی تو ایستگاه متروکی است
که بیهوده در آن ایستاده ام
قرن هاست ،
شاید همین روزها
سوارِ خیالِ یک قطار دودی شوم
و از دنیا بروم ...
× با تاکید بر اینکه نگاه من به کتاب نظر شخصی خودم هست نه نقد ادبی !
نام کتاب : مرگ بازی
نویسنده : پدرام رضایی زاده
مجموعه داستان
نشر چشمه
تعداد صفحات : 73
جوایز : برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه ی داستان اول سال 1387 از بنیاد گلشیری
چاپ دستِ من چاپ چهارم هست
داستان های کتاب شامل :
فانفار
دفترچه ی کوچک خاطرات من
سیگار نیم سوخته ی روی دیوار
خورشید گرفتگی
ماه امشب در میزند
آخرین بار کی آرزوی مرگش را داشته ای ؟
یک روز آفتابی برای جغد
در خیابان برف می بارد یا وقتی آسمان ابریست ، اگر در خیابان برف نبارد پس کجا ؟
مرگ بازی
توضیحات کتاب :
اصولا تجربه ی من نشون داده کتاب هایی که جایزه ی بنیاد گلشیری رو میگیرن قطعا کتاب های خوبی هستن :)
معدود داستان های کتاب جذبم نمیکرد مثل داستان اول ینی فانفار یا داستان خورشید گرفتی که به نظرم خیلی ایده ی قوی پشتش نبوده. اما اکثر داستان های کتاب از جمله داستان آخر ینی مرگ بازی واقعا فضا سازی عالی و جذابیت زیادی داشت . قوی ترین کار هم به نظرم همین داستان آخر بود . واقعا خاص بود . داستان دفترچه ی کوچک خاطرات من هم خیلی خاص و ایده ی جالبی بود . داستان از زبون فرشته ی مرگ نوشته شده بود . اولش که داستان رو میخونید متوجه نمیشید اما کم کم که جلو میرید براتون جالب میشه که قضیه از چه قرارِ !
کل کتاب حولِ محور مرگ و احساسات مربوط به مرگ میگشت . اینکه نویسنده داستان هاش رو روانُ ساده بیان کرده بود نکته ی مثبت کتاب بود .
کتاب رو توصیه میکنم . با خوندنش فضاهای جدیدی رو تجربه خواهید کرد .
جملاتی از کتاب :
از داستان فانفار :
همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری . یک مرتبه به خودت می آیی و میبینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی . هر چه با خودت تکرار کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد ، باز یک روز با بهانه ای حتا کوچک ، خودش را از گوشه ی ذهنت بیرون می کشود و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت .
از داستان سیگار نیم سوخته ی روی دیوار :
چیزی در فضای اتاق هست که آزارم می دهد ، اما نمی دانم چیست.دل تنگی را نمی شود با بطری های شیشه ای و قوطی های فلزی پاک کرد ؛ مثل خیلی چیز های دیگر . دوباره خاطره ی کسی را به یاد آورده ای که تازه به نبودنش عادت کرده ای ؛ و باز آینده ات پر از نبودن کسی در گذشته می شود و آن وقت تو می مانی و جا سیگاری کوچکی که پُر است از ته سیگارهای مچاله ، که زمانی فقط یک سیگار بوده اند و حالا قرار است بگویند این جا چه اتفاقی افتاده است .
از داستان ماه امشب در می زند :
از من اگر بخواهی بدانی ، خوب تر از تمام ماه های گذشته ام .آن قدر در این ماه ها فی البداهه زندگی کرده ام و فی البداهه نگاه کرده ام و فی البداهه خندیده ام و فی البداهه گفته ام و نوشته ام و فی البداهه راه رفته ام و در آغوش کشیده ام که ، دیگر یادم رفته قرار نیست برگردی ویادم رفته که _ به قول آدم های خیلی خیلی عاقل _ هر چیزی ، حتا نیامدن تو ، در زندگی حکمتی دارد ! و به قول همان شاعری که دوستش داری : (( کاش دنیا این همه آدم عاقل نداشت ! ))
آن قدر زیاد خوابت را دیده ام ، آن قدر زیاد با سایه ات راه رفته ام و حرف زده ام ، آن قدر سایه ات را دوست داشته ام ، که دیکر چیزی از خودت برایم باقی نمانده ...