بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بی مسئله

معرفی کتاب، فیلم و دانلود آهنگ پیانو و بی کلام

بیگانه ، سنِ عقل ، بن در جهان

سلام بعد چند ماه  

چند ماه بود اینجا نیومده بودم  

اصلا هم وقت نمیکردم بیام کتابی آهنگی چیزی براتون معرفی کنم 

به شدت درگیرِ ارشدُ یادگیری سه تارم

امروز استثنائن تونستم بیام :) 

 هاردم هم سوخته و فعلا موزیک نداشتم که براتون بذارم :)) 

 

سه تا کتابیُ که قبلا خونده بودم معرفی میکنم  

بیگانه 

کتابِ بدی نبود . اما نیمه فلسفیُ ازینا که مغزتُ از کار میندازه . در واقع خوندن این کتابا رو اصلا توصیه نمیکنم . چون تاثیر منفی داره رو تفکراتُ جهان بینیُ فلسفه ی زندگی آدم . خودمم کم پیش میاد بخونم . در هر حال کتاب در مورد یه آدم بی تفاوتُ پوچ گرا بود که نهایتا یه نفر رُ کشت و ... دیگه بقیشُ خودتون بخونید اگه دوس داشتید  

 

سنِ عقل 

نویسندش : ژان پُل سارتر  

این هم مثه کتاب قبل که گفتم بود . با این تفاوت که چاشنی فلسفیش خیلی بالاتر بود . ینی عملا داشت در مورد فلسفه به صورت مستقیم حرف میزد بین داستان :دی کتابِ خیلی قطوریه . من ترجمه ی منوچهر کیا رو خوندم که عالی بود ترجمش . اما این رُ هم توصیه نمیکنم . کاملا در مورد پوچ گراییُ فلسفه ی پوچی صحبت میکنه . الکی مغزِ آدمُ دگرگون میکنه و منفی :دی اگر نه از نظر داستانی خوب بود .   

داستان هم در مورد مردی بود که با یه زن رابطه داشتُ عاشقِ یه دختر که خیلی سنِش از خودش کمتره میشه و در ادامش بقیه ماجرا حولِ همین محورُ حاملگی ناخواسته زنی که باهاش رابطه داشته میچرخه . آدمی که از مسئولیت پذیریُ عشقُ کلا این چیزا خوشش نمیادُ در واقع یه نوع فلسفه ی پوچی و زوال تو زندگیش داره . و همین فلسفه کلُ زندگیش و داستان رو تحت تاثیر قرار میده  

 

بن در جهان  

نویسندش : دوریس لسینگ  

کتاب در مورد یه موجود که هم شبیه انسانِ و هم شبیهِ حیوانات صحبت میکنه 

در واقع در موردِ یه انسانِ عجیب الخلقه هست . ابدا کتابش رو دوست نداشتم .هیچ چیز جالبی واسم نداشت .  

هرچند کتاب معروفیه اما این رُ هم توصیه نمیکنم :دی  

تنها چیزیُ که تو کتاب دوس داشتم نحوه ی برخوردُ تفکرُ ارتباطی بود که این آدم عجیب الخلقه که اسمش بِن بود با اطرافیانِ پیرامونش داشت  

 

پی نوشت :  

نمیدونم تا کی ولی دوباره هم نیستم . تا کنکورم تموم شه

نویسندش : آلبر کامو

از کتابِ مصطفی مستور

وقتی گفت میخواهی زنده ات کنم من سال هاست که مرده بودم. 

سال ها بود که درد مردن و عذاب جان کندن را فراموش کرده بودَم. 

ا ز آخرین باری که مرده بودم سال ها میگذشت.اما من هنوز از یادآوری آن وحشت داشتم. 

گویی زخم های مرگ هنوز التیام نیافته بودند. 

دوباره گفت :"میخوای از مرگ بیرون بیاورمت ؟ "  

من در تردید بین شیرینی زنده دن و تلخی مرگی که باز انتظارم را میکشید بودم . که او با دست هایَش که از جنس دوست داشتن بودند مرا از اعماق مرگ به سطح زندگی آورد و من عاشق شدم ... 

 

مصطفی مستور

امتحانا تموووووومه :))

عرضم به حضور انورتون :دی  

امتحانام تموم شد .همین سه ساعت پیش آخریشُ امتحان دادم و تموم شد . چه امتحان فحش خوری هم بودا :دی 

 

بعد امتحان رفتم کتابخونه که کتاب غیردرسی بگیرم .  

فرزانه هم اونجا بود . بهش گفتم کدوم و بردارم و یه کتاب پیشنهاد داد که برش داشتم 

سن عقل : از ژان پل سارتر  

یکی هم مهسا قبلا معرفی کرده بود و گفته بود بخون . اون رو هم برداشتم  

بیگانه : از آلبر کامو  

و یکی هم نرگس پیشنهاد داده بود قبلا تو وبلاگش که اون رو هم برداشتم ! 

بن در جهان : از دوریس لسینگ 

 

کاترین رو که تموم کنم این سه تا رو میخونَم   

× در مورد کتاب کاترین سوال پرسیده بودن که مگه جین استین همچین کتابی داره ؟ و گفته بودن ندیدن . من این کتاب رو از جمعه بازار گرفتم . یه چاپ قدیمی هست و نمیدونم الان تجدید چاپ شده یانه . واسه همین نمیدونم کتابش رو میتونید پیدا کنید یا نمیتونید :( 

× هوووراااا  لب تاب جونیم درست شد  هاردش سوخته بود بله   درین مدت اگه ی های من نخطه نداشت به دلیل تایپ با موبایل بود و عدم آشنایی با کیبردش که نسرین منو از این جهل دراورد و یادم داد ی نخطه دار بذارم   تا قبل اون در جهل به سر میبردم و لذا ی های بی نخطه میذاشتم :دی

  

× من که امسال تابستون درست حسابی ندارم واسه خاطر کنکور ارشد  شماها حالشُ ببرید  

از کتابِ کاترین نوشته ی جین آستین

تویِ کتابِ کاترین نوشته ی جین آستین میگه :


باید خیلی دختر مغرورُ دنیا دیده ای باشی که بتونی جلویِ وسوسه ی خودتُ واسه رقصیدن با مردی که گفته تو زیباترین دخترِ این مهمانی هستی رو بگیری ! D:


جمله ی جالبی بود !

خوشمان آمد


پی نوشت :

حیف که ترجمه ی خوبی نداره و نمیتونَم خیلی با کتاب ارتباط برقرار کنَم!

از کتابِ بوفِ کور | صادق هدایت

-نمی‌خواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه و الهیات پنهان بکنم چون هوزوارشن ادبی به دهنم مزه نمی‌کند.
-بارها به فکر مرگ و تجزیهٔ ذرات تنم افتاده بودم، بطوری که این فکر مرا نمی‌ترسانید برعکس آرزوی حقیقی می‌کردم که نیست و نابود بشوم، از تنها چیزی که می‌ترسیدم این بود که ذرات تنم در ذرات تن رجاله‌ها برود. این فکر برایم تحمل ناپذیر بود گاهی دلم می‌خواست بعد از مرگ دستهای دراز با انگشتان بلند حساسی داشتم تا همهٔ ذرات تن خودم را به دقت جمع‌آوری می‌کردم و دو دستی نگه می‌داشتم تا ذرات تن من که مال من هستند در تن رجاله‌ها نرود.
-تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.
-عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن. ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.

-آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که بان نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر مَتَل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است.


× مرسی از دوستی که اینُ برام از کتابِ بوف کور گذاشت ...