اونجای که علیرضا آذر میگه :
باید کماکن زیست اما مُرد، با نیشخندی بغض خود را خورد ...
× شعر کامل ادامه مطلب هستش ...
× برای دانلود دکلمه با صدای احسان افشاری و علیرضا آذر (اینجا) رو کلیک کنید . روی سیستم خودم آپ نشده اگه یه وقت لینک خراب شد اطلاع بدید خودم آپش کنم:)
من ریزه کاری های بارانم...در سرنوشتی خیس می مانم
دیگر درونم یخ نمی بندی...بهمن ترین ماهِ زمستانمرفتی که من یخچالِ قطبی را...در آتش دوزخ برقصانمرفتی که جای شال در سرما...چشم از گناهانت بپوشانماِی چشم های قهوه قاجاری...بیرون بزن از قعرِ فنجانماز آستینم نفت می ریزد...کبریت روشن کن،بسوزانماز کوچه های چرک می آیم...در باز کن،سردرگریبانمدر باز کن،شاید که بشناسی...نت های دولّا،چنگِ هذیانمیک بی کجا درمانده از هر جا...سیلی خورِ ژن های خودکامهصندوقِ پُستِ پَستِ بی نامه...یک واقعا در جهل علامه...یک واقعاتر شکلِ بی شکلیدندانه های سینِ احسانم...دندانه ام در قفل جا ماندههر جوری می خواهی بچرخانم...سنگم که در پای تو افتادمهر جا که می خواهی بغلتانم...پشتِ سرت تابوتِ قایق هاستسر برنگردان روحِ عریانم...خودکارِ جوهر مُرده ام یا نهچون صندلی از چارپایانم...می خواهی آدم باش یا حوّا...کاری ندارم،من که حیوانمیک مُژه در پلکم فرود آمد...یک میله از زندانِ من کم شدتا کِش بیاید ساعتِ رفتن...پل زیر پای رفتنم خم شدبعد از تو هر آینه ای دیدم...دیوار در ذهنم مجسم شداز دودمانِ سِدر و کافوری...با خنده از من دست می شوریمن سهمی از دنیا نمی خواهم...می خواستم،حالا نمی خواهماین لاله ی بدبخت را بردار...بر سنگِ قبرِ دیگری بگذارتنهایی ام را شیر خواهم داد...اوضاع را تغییر خواهم داداندامی از اندوه می سازم...با قوزِ پشتم کوه می سازمباید که جلّادِ خودم باشم...تفریقِ اعدادِ خودم باشمآن روزها پیراهنم بودی...یک روزِ کامل بر تنم بودیاز کوچه ام هرگاه می رفتی...با سایه ی من راه می رفتیاِی کاش در پایت نمی افتاد...این بغض های لختِ مادرزاداِی کاش باران سیر می بارید...از دامنت انجیر می باریددر امتداد این شبِ نفتی...سقطِ جنونم کردی و رفتیدر واژه های زرد می میرم...در بعد از ظهری سرد می میرمباید کماکان مُرد اما زیست...جز زندگی در مرگ راهی نیستباید کماکان زیست اما مُرد...با نیشخندی بغضِ خود را خوردانسان فقط فوّاره ای تنهاست...فوّاره ها تُف های سربالاستمن روزنی در جلدِ دیوارم...دیوارِ حتما رو به آوارمآواره یعنی دوستت دارم...آوار کن بر من بودنت راباروت نه،با فوت ویرانم...از لای آجرها نگاهم کنپروانه ای در مشتِ طوفانم...طوفان درختان را نخواهد برداز ابرِ باران زا نترسانم...بو می کِشم تنهاییِ خود رادر باجه ی زردِ خیابانم...هر عابری را کوزه می بینمزیر لبم خیام می خوانم...این شهر بعد از تو چه خواهد کردبا پرسه های دورِ میدانم...یک لحظه بنشین برفِ لاکردار...دارم برایت شعر می خوانم...خوب است و عمری خوب می ماند...مردی که روی از عشق می گیرددنیا اگر بد بود و بد تا کرد...یک مردِ عاشق،خوب می میرداز بس بدی دیدم به خود گفتم...باید کمی بد را بلد باشممن شیرِ پاک از مادرم خوردم...دنیا مجابم کرد بد باشمدنیا مجابم کرد بد باشم...من بهترین گاوِ زمین بودمالان اگر مخلوقِ ملعونم...محبوبِ ربّ العالمین بودمسگ مستِ دندان تیزِ چشمانش...از لانه بیرون زد شکارم کردگرگی نخواهد کرد با آهو...کاری که زن با روزگارم کردهر کار می کردم سرانجامش...من وصله ای ناجورتر بودمیک لکّه ننگِ دائمی اما...فرزندِ عشقِ بی پدر بودمدریای آدم زیرِ سر داری...دنیای تنها را نمی بینیبر عرشه با امواج سرگرمی...پارو زدن ها را نمی بینیاِی استوایی زن،تنت آتش...سرمای دنیا را نمی فهمیبرف از نگاهت پولَکی خیس است...درماندگی ها را نمی فهمیدرماندگی یعنی تو اینجایی...من هم همین جایم ولی دورمتو اختیارِ زندگی داری...من زندگی را سخت مجبورمدرماندگی یعنی که فهمیدم...وقتی کنارم روسری دارییک تارِ مو از گیسوانت را...در رختخوابِ دیگری داریآخر چرا با عشق سر کردی...محدوده را محدودتر کردیاز جانِ لاجانت چه می خواهی...از خطِ پایانت چه می خواهیاین دردِ انسان بودنت بس نیست...سر در گریبان بودنت بس نیست؟از عشق و دریایش چه خواهی داشت...این آب تنها کوسه ماهی داشتگیرم تو را بر تَن سَری باشد...یا عُرضه ی نان آوری باشدگیرم تو را بر سر کلاهی هست...این ناله را سودای آهی هستتا چرخِ سرگردان بچرخانی...با قدِ خم دکّان بچرخانیپیری اگر رویی جوان داری...زخمی عمیق و ناگهان دارینانت نبود،آبت نبود اِی مرد...با زخمِ ناسورت چه خواهی کردپیرم،دلم هم سنِ رویم نیست...یک عمر در فرسودگی کم نیستتندی نکن اِی عشقِ کافر کیش...خیزابِ غم،گردابه ی تشویشمن آیه های دفترت بودم...عمری خدا پیغمبرت بودمحالا مرا ناچیز می بینی...دیوانگان را ریز می بینی؟عشق آن اگر باشد که می گویند...دل های صاف و ساده می خواهدعشق آن اگر باشد که من دیدم...انسانِ فوق العاده می خواهدسنی ندارد عاشقی کردن...فرقی ندارد کودکی،پیریهر وقت زانو را بغل کردی...یعنی تو هم با عشق درگیریحوّای من آدم شدم وقتی...باغِ تنت را بر زمین دیدمهِی مشت مشت از گندمت خوردم...هِی سیب سیب از پیکرت چیدمسرما اگر سخت است قلبی را...آتش بزن درگیرِ داغش باشول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد...سرگرمِ نان و قلب و آتش باشاین مُرده ای را که پِی اش بودی...شاید همین دور و برت باشداین تکه قلبِ شعله بر گردن...شاید علیِ آذرت باشداو رفت و با خود برد شهرم را...تهران پس از او توده ای خالیستآن شهرِ رویاهای دور از دست...حالا فقط یک مشت بقالیستاو رفت و با خود برد یادم را...من مانده ام با بی کسی هایمخب دستِ کم گلدانِ عطری هست...قربانِ دستِ اطلسی هایماو رفت و با خود برد خوابم را...دنیا پس از او قرص و بیداریستدکتر بفهمد یا نفهمد باز...عشق التهابِ خویش آزاریستجدی بگیرید آسمانم را...من ابتدای کُندِ بارانملنگر بیندازید کشتی ها...آرامشی ماقبلِ طوفانممن ماجرای برف و بارانم...شاید که پای را بلغزانمآبی مپندارید جانم را...جدی بگیرید آسمانم راآتش به کول از کوره می آیم...باور کنید آتش فشانم رامی خواستم از عاشقی چیزی...با دستِ خود بستند دهانم رامن مردِ شب هایت نخواهم شد...از بسترت کم کن جهانم رارفتم بنوشم اشکِ خود را باز...مردم شکستند استکانم راتا دفترم از اشک می میرد...کُبرای من تصمیم می گیردتصمیم می گیرد که برخیزد...پایین و بالا را به هم ریزددارا بیفتد پای ساراها...سارا به هم ریزد الفبا راسین را،الف را،را و سارا را...درهم بپیچانند دارا رادارا نداری را نمی فهمد...ساعت شماری را نمی فهمددارا نمی فهمد که نان از عشق...سارا نمی فهمد،امان از عشقسارای سالِ اولی مرد است...دستانِ زبر و تاولی مرد استاین پا که سارا مال یک زن نیست...سارا که مالِ مرد بودن نیستشالِ سپیدِ روی دوشَت کو...گیلاس های پشتِ گوشَت کوبا چشم و ابرویت چه ها کردی...با خرمنِ مویت چه ها کردیدارا چه شد سارایمان گم شد...سارا و سینَش حرفِ مردم شدتنها سپاس از عشق خودکار است...دنیا به شاعرها بدهکار استدستانِ عشق از مثنوی کوتاه...چیزی نمی خواهد پلنگ از ماهبا جبر اگر در مثنوی باشی...لطفی ندارد مولوی باشیاستادِ مولانا که خورشید است...هفت آسمان را هیچ می دیده ستما هم دهان را هیچ می گیریم...زخمِ زبان را هیچ می گیریمدارم جهان را دور می ریزم...من قوم و خویشِ شمسِ تبریزمنانت نبود،آبت نبود اِی مرد...ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد