از عید می ترسیدم، عیدی که تو نباشی
می ترسیدم و به سرم آمد
از پشت بام ها با همه ابهتشان می ترسیدم
می ترسیدم که مرا با پشت بامم تنها بگذاری
می ترسیدم و به سرم آمد
از همه شبهای آرام با همه بودنِ دلنشینت می ترسیدم
می ترسیدم از شب ناآرام و نشست نبودنت در دلم
می ترسیدم و به سرم آمد
که گفته است که شب را با چرخش زمین می سنجند؟
شب من آنروز بود که تو رفتی
رفتی و هنوز آفتاب طلوع نکرده
رفتی و هیچ نگفتم و حرفی نداشتم که بزنم
رفتی و هنوز یک طلوع به من بدهکاری
طلوع من
شب یلدایت مبارک
از کتابِ نوکلئیکِ روح | نویسنده : امین منصوری
× این کتاب هم چاپ نشده
× یلداتون مبارک :)
حافظا
میدانَم هزاران نفر را پیچانده ای
اینبار حواسَت اینجا باشد
این یکی را گوش کن
اول فکر کن
بعد جواب بده
نیت میکنم به نام او
به نام فراموش کردنش
یوسف گم گشته باز آید به کنعان
حافظا
همین تو مرا اُسگل نکرده بودی
که کردی
از کتابِ داف و دیوانه نوشته ی امین منصوری
×این کتاب چاپ نشده .
نام کتاب : نامه های خط خطی
نویسنده : عرفان نظر آهاری
کتاب عرفانی
موسسه انتشارات صابرین
چاپ نوزدهم
توضیحاتِ کتاب :
کتابِ جالبی بود . و یه سری آیات رو با زبون خودش و با صحبت خیلی ساده باز کرده بود و مسائلی که شاید توی ذهن خیلی از ماها باشه رو به صورت نامه واسه خدا نوشته .
به نظرم این کتاب رو تو هر سنی میتونن بخونن . ولی شاید واسه سنین نوجوان و پایین تر بهتر باشه و بتونه کمکشون کنه تا با خیلی مسائل با زبون ساده آشنا بشن و فکرشون رو تقویت کنه .
پشتِ جلد :
این روزها آدمها سرشان شلوغ است.کسی حوصله ی خدا را ندارد . کسی حال او را نمی پرسد.کسی برایش نامه نمینویسد ؛ اما تو این کار را بکن . تو حالش را بپرس . تو چیزی برایش بنویس ، ساعت هایَت را با او قسمت کن ؛ ثانیه هایَت را هم .
از کتاب :
خیلی وقتها خدا آدم ها را دعوت میکند به نگاه کردن . ولی حیف که ما آدم ها ، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم . ما ذوق زده نمی شویم. تعجب نمیکنیم و اصلا حواسمان نیست که خدا همین جاهاست. توی همین باغچه ، لای همین ابرها ، روی همین ثانیه ها.چشم های ما به همه چیز عادت کرده اند ، به همه چیز .
آدم ها یک عمر میدوند تا برسند به زندگی ؛ اما یادشان می رود زندگی کنند.تهِ زندگی چیزی نیست.زندگی همین جاست.
فکر میکنم قلب هرکسی به او میگوید چه کارهایی گناه است. اما باید به قلب اجازه داد که حرف بزند . اگر به او اجازه ی حرف زدن ندهیم یا به حرفهایش گوش ندهیم ، او هم دیگر حرف نخواهد زد .آن وقت است که ما پشت سر هم گناه و اشتباه میکنیم.
پی نوشت :
انشاالله باز هم از این کتاب جملاتی خواهم گذاشت .
21 سال پیش در چنین روزی
خدا یکی از فرشته هایِ مهربونش و تَخخخ انداخ از اون بالا رو زمین !
بعدِش سالم موندش و طوریش نشد اصن
اون وَخ منم چون خیلی دختر خوب و مهربونیم () ! خدا در زندگیِ من قرارِش داد تا دوسَم بشه (اصنم مغرور نیستما ! )
خلاصه شد دوسِ مهربونِ خودَم
هیچی دیگه !
سرِ کلاسا همش با هم حرف میزدیم! کتاب میخوندیم ! حالا یکمم درس گوش میدادیم !
با هم میرفتیم مثلا نمایشگاهِ کتاب ! میرفتیم آیس پک میخوردیم!
(فک کنم دارم از بحث تولد خارج میشم یکم قضیه رو شخصی میکنم )
هیچی دیگه خواستَم بگم نسرین !تولدت مبارک عزیزِ دلَم
× کلی دنبالِ شعرِ خشگل گشتم برات بذارم دیدم همش عاشخونَس دیگه بی خیال شدم
پی نوشت :
این یکی هم رفت تو دسته ی دکلمه ها هرچند نیست دقیقا ; )
× همیشه این آرومم میکرده : )