کتاب ناتورِ دشت ( رمان آمریکایی)
نوشته ی : جی دی سالینجر
ترجمه : محمد نجفی
انتشارات نیلا
این کتاب در موردِ یک پسرِ دبیرستانیِ که مرتب از مدرسه اخراج میشه ! و داستان کتاب هم از جایی شروع میشه که دوباره از مدرسه اخراج میشه و تصمیم میگیره خودش قبل از رسیدن نامه ی اخراجش به پدر و مادرش از مدرسه بره و این داستان هم مربوط به همون چند روزی میشه که از مدرسه میره و منتظرِ تا نامه به دستِ پدر و مادرش برسه و بعد بره خونه ...
کتاب با یه نثر کاملا عامیانه نوشته شده و هولدن شخصیت اصلی داستان تا دلتون بخواد از الفاظ نامناسب استفاده میکنه :دی
شاید توی کتاب موضوع خاص یا نکته ی اخلاقی خاصی پیدا نکنید ! ولی چیزی که باعث انس گرفتن با داستان میشه حرفهاییِ که هولدن میزنه . به نظرِ من خیلی از احساساتی که ما آدما نسبت به هم دیگه یا آدمای دو رو برمون داریم و حتی جلوی خودمون میترسیم اونا رو به زبون بیاریم ،گستاخانه به زبون میاره!
+ هولدن منو یادِ یه نفر مینداخت...کسی که حتی لحن حرف زدنش مثلِ این پسر بود!
قسمتایی از کتاب :
" یه سیاهپوستِ چاق و گنده تو اِرنی هست که پیانو میزنه . خیلی هم از خود راضیه و با کسی حرف نمیزنه مگه اینکه طرف آدم مهم و سرشناسی باشه ، ولی پیانو زدنش حرف نداره .اونقدر خوبه که حالِ آدم به هم میخوره . واقعا نمیتونم منظورمو توضیح بدم ، ولی دارم جدی میگم .واقعا دوست دارم پیانو زدنش و بشنوم ولی گاهی هم آدم دلش میخواد بزنه پیانوشو چپّه کنه زمین.گمونم به خاطر اینه که گاهی وقتی پیانو میزنه ، معلومه که از اون آدماس که با کسی حرف نمیزنه مگه این که طرف آدمِ مهمی باشه ."
"همش مجسم میکنم چَن تا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشتِ بزرگ بازی میکنن. هزار هزار بچه ی کوچیک؛ و هیشکی هم اون جا نیست ،منظورم آدم بزرگه،غیرِ من . منَم لبه ی یه پرتگاهِ خطرناک وایساده م و باید هرکسی رو که می آد طرفِ پرتگاه بگیرم-ینی اگر یکی داره میدوئه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفه پیدام میشه و میگیرمش.تمامِ روز کارم همینه.ناتورِ دشتم .می دونم مضحکه ولی فقط دوس دارم همین کار و بکنم، با این که میدونم مضحکه . "