این دفعه دوست ندارم از قصه بگم ...دوست دارم تمام حرفامو تو چند کلمه خلاصه کنم.چون اینقدر معنی داستان به نظرم عمیق و زیبا میومد که دلم نمیاد وقتی هنوز خیلی خوب درکش نکردم برداشته خاصی ازش داشته باشم...
تویه کتاب یه غمه خاص بود...یه غمه بزرگ...انگار وقتی کتاب رو میخوندم تویه یه " چاه عمیق" فرو میرفتم که تاریک و سرد بود ...
همه چیه کتاب فقط یه چیزو میگفت " تنهایی..."
افسانه
کوهی
کتاب زایمان بدون درد
مرد مست تویه کافه
شیشه های سبز مشروب
دانیال
سوال
خودکشی
مرگ
کت کهنه
تاجی خشگله
قدیسه
سرگیجه
قبر
عشق
کوه غصه
چاه عمیق
کشتار
و ...
من گنجشک نیستم...
بعد از این فکر کردن روی تک تک این کلمات برام معنی داره ...