فیلم فوق العاده مفهومی بود.
به نظر من فیلم خیلی تکان دهنده ایه.
داستان در مورد آلمان هست و جنگشون با یهودیان .
اول فیلم با یه جمله شروع میشه :
"کودکی به وسیله ی شنوائی ، بویایی و بینایی متمایز میشود قبل از اینکه بخش تاریک عقل رشد کند ...
جان بتجامن "
یه توضیح کوتاه در مورد فیلم و چند تا عکس از فیلم رو ادامه مطلب گذاشتم . . .
تویه فیلم یه سرباز هست به اسمه " رالف هیتلر " که دو تا بچه داره .یه دختر 12 ساله به اسمه گرتل و یه پسر 8 ساله به اسمه برونو . اونا تویه شهر برلین زندگی می کردن تا اینکه به خاطر ترفیع رالف مجبور میشن جایی دور از شهر و نزدیک یه اردوگاه یهودیان زندگی کنن .هیچکس نمیدونه رالف واقعا چی کار می کنه ! ولی رالف مسئول اردوگاه یهودیان و کشتن اونا هست .
برونو تویه این خونه هیچ دوستی نداره و حتی دیگه مدرسه هم نمی تونه بره و برای اون و خواهرش معلم خصوصی میارن . معلم خصوصی هم به اونا چیزایی مثه یهودیان انسان نیستن و باعث شدن آلمانی ها جنگ جهانی اول رو ببازن یاد میده...
به برونو و خواهرش اجازه نمیدن به بیرون از اون خونه برن چون نزدیکی خونه اردوگاه یهودیان هست .
اونا یهودیان رو تویه اون اردوگاه زندانی می کردن و به دروغ فیلمایی درست می کردن که نشون میداد اونا تویه اردوگاه زندگی خیلی خوبو راحتی دارن در صورتی که اصلا این طور نبود و اونا یهودیان رو هر چند وقت یه بار تویه یه کوره ی بزرگ می نداختن و میسوزوندنشون (یه چیز تو مایه های نسل کشی )
برونو هر روز یواشکی از خونه بیرون می رفته . چون همیشه تعجب می کرده که چرا اون افراد که از تویه پنجره اتاقش میدیده همیشه بیژامه میپوشیدن ! ( لباسای زندانی ها رو فک میکرده بیژامست )
از پشت اون سیمای خاردار که اگه بهش می خوردن شک بهشون وارد میشد با یه پسر یهودی به اسمه اشمول که هم سن خودش بوده آشنا میشه و با هم دوست میشن و ادامه ی ماجرا که میتونید فیلم رو نگاه کنید :)
آخرِ فیلم خیلی تکان دهنده تموم میشه!