نام کتاب : خداحافظ گاری کوپر
نویسنده : رومَن گاری
مترجم : سروش حبیبی
انتشارات نیلوفر
توضیحِ کتاب :
داستان در موردِ لنی پسرِ بیست ساله یِ آمریکایی هست که عاشقِ اسکی کردن تویِ ارتفاعاتِ و واسه همین به سوئیس رفته . و در واقع یک سربازِ فراریِ آمریکاییه :)
لنی اعتقادات بامزه و جالبی در مورد زندگی و عشق داره و عاشقِ دختری به اسم جس میشه و ادامه یِ ماجرا . . .
× لنی و جس هر دو شخصیتای جالبی برام داشتن .
شیوه یِ بیان داستان هم دانایِ کل هست و روایت داستان که بیشتر بر اساس دیالوگ پیش میرفت و گفت و گوهایِ درونی رو هم دوست داشتم و به نظرم قشنگ بود .
در کل خودم کتاب رو دوست داشتم! :)
جملاتی از کتاب :
گوش کن ترودی ، وقتی دو نفر مثل تو و من جدی عاشقِ همَن باید هرکاری میتونن بکنن تا عشقشون رو نجات بدن. باید حفظش کنن و برایِ این کار اولین کاری که باید بکنن اینه که از هم جدا شَن. باور کن ترودی . . .
گوش کن ترودی تا من برات توضیح بدم.وقتی دو نفر اینجور که میگی به هم بچسبَن عاشقبت کارشان به آنجا میکشه که اتومبیل و خونه میخرن و کار و کاسبی و بچه و این جور چیزها راه میاندازن . اون وَقت دیگه رابطشون عشق نیست . اسمش میشه زندگی .
حباب شیشه ای که محافظِ شماست ، دستِ آخر خفه تان میکند !
نسل گذشته شانس داشت . دوره ی آنها هیتلر و استالین بودند و میشد گناه همه چیز را به گردنِ آنها انداخت .امروزه دیگر نه هیتلری هست و نه استالینی . به جایِ آنها همه ی مردم دنیا هستند!
لِنی : جس اونا ما رو میکشن! میدونی ؟ / جس : خُب فرض کن اینطور باشه ! یه دفعه زندگی چی پیدا کرد که برات عزیز شد ؟ / لنی : هیچ. فقط تو رو .
بقیه جملات رو تویِ یه پستِ جدا میذارم ;) جملاتی که به دلم نشست کم نبود ! :)
پی نوشت :
ممنونم بابت تسلیت ها . . . و عذرخواهی اگر تک تک جواب ندادم.